۱۳۸۸۱۰۳۰

۲۶۸


مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ هفده)


صفر

همه‌چیز خیلی زود طی شد تا برسد به بیست و شش سالگی.


منفی یک

مرد از خواب برخاست. احساس کرد روزی که منتظرش بوده فرارسیده است. سالروزی که شاید با سالروزهای گذشته متفاوت باشد. اما خیلی زود دریافت سال‌هاست که می‌خواهد خود را از این احساس، در این سالروزها برهاند. لبخندی زد و مانند گذشته کارهای روزمره‌اش را از سر گرفت. دقایقی بعد گوشی‌اش آهنگی نواخت: تمی مربوط به سال‌ها پیش. ری‌مانیدرِ گوشی‌، ساعت ده و سی دقیقه را یادآور شد. چشم‌هایش را بست: ...بیست و شش سال پیش در یک چنین روزی!

امروز را مرخصی ‌گرفته بود. بنابراین از اینکه بخواهد امروز را نیز مانند روزهای پیشین بداند منصرف شد. به طرف پنجره رفت و آن را با دو دست گشود تا باد پرده‌ی توری را با ملایمت به آغوشش بیندازد.

مرد آماده‌ی رفتن می‌شد.


منفی یک (بخش دوم)

زن از خواب برخاست. مانند همیشه آماده‌ی حاضر کردن صبحانه‌ی خود و بچه‌هایش شد.

ـ سلام مامان... یادت نره امروز ماشین مال منه‌ها!

ـ باشه عزیزم... منو که می‌رسونی؟

ـ اوهوم! ...مگه می‌شه امروز رو یادم رفته باشه.

لبخند دختر در جواب به سؤال‌اش او را به یاد لبخندهای محبت‌آمیز کسی انداخت. کسی پشت خاطره‌هایی غبار گرفته در سال‌ها پیش.

زن با بچه‌هایش آماده‌ی رفتن می‌شد.


صفر


مرد پله‌های ساختمان را آرام آرام به بالا طی کرد. احساسش نسبت به سالروز با احساس ابتدای صبح تغییر کرده بود. با خود اندیشید چه ساده احساس‌ها تغییر می‌کنند. گاه با یک بوسه و گاهی با خوردن یک صبحانه یا گرفتن یک دوش.

به راهرو که رسید به چپ پیچید. در هیاهوی موجود سکوت را ترجیح داد. کسی را جلوی در پنجم ندید. پس باید منتظر می‌ماند. انتهای سالن را ترجیح داد تا بتواند همراه انتظار سیگاری بکشد.


آغاز

هر دو در ساعت ده و سی دقیقه روبه‌روی میز بودند: مرد مردد و زن ساکت.

از پشت میز صدایی می‌آمد که مرد را به کاری فرا مي‌خواند تا ادامه‌ی بیست و شش سال پیشش باشد. صدا که برای لحظه‌ای پایان یافت و منتظر یکی از آندو ماند، مرد در ذهنش به تصویر چهره‌هایی رسید که هنگام آمدن به اتاق لحظه‌ای بیشتر دوام نداشتند. با خود اندیشید: آیا دوباره ممکن است؟

لحظه‌ای بعد بی‌اعتنا به صدا، رو در روی زن، خواسته‌اش را مطرح کرد. خواسته‌ای که صدای پشت میز را بی‌اعتبار می‌کرد.


۲ نظر:

Aida گفت...

چرا 268؟

نی‌ما گفت...

والا توضیح دادن در مورد یه کار سخت‌تر از نوشتنشه. فکر می‌کنم بشه از روال منطقی فیکشن بهش رسید. قبلن هم گفتم، یه چیزی که فیکشن رو قشنگ می‌کنه، "کشف" بنابراین خواهشن بازم بخون. کلیدی که می‌تونه بهت کمک کنه عنوان هر قسمته.
ممنون از خوندنت.