۱۳۸۸۱۰۲۲

شبْ‌گذشت


مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ شانزده)


«چقدر خوبه بخوابی و وقتی که پامی‌شی، ببینی سقف خونه‌ات رو آب‌ورنداشته!»

این جمله زمانی از دهنم پرت می‌شه بیرون که بعد از یه خواب دم‌صبح، همونطوری که سرِ جام دراز کشیدم دم ظهر، دارم دست‌هام رو به طرفین می‌کشم و نیگام رو دوختم به سقف.

دیشب رو به دعوت یکی از دوست‌های الکی خوشِ شاعرم، پیشش بودم. می‌گفت کار جدید داره و منم پاشدم رفتم اونجا. فکر می‌کردم که دور هم، یه شامی، چیزی می‌خوریم و بعد خوشحال از اینکه یه گوش مفت پیدا کرده واسه شعراش می‌ره سراغ اونا و منم یه جای بهتری پیدا کردم که شب رو بگذرونم، اما نشد که نشد. البته این رو بگم که، بی‌انصافی نکردم و به اندازه‌ی غذایی که بهم خوروند به شعراش گوش دادم. و تازه، سرم رو هم تکون ندادم بی‌خودی که مثلا دَرکِش می‌کنم و این حرفا. این کار رو گذاشتم برای چند نفر دیگه که از عهده‌‌ی این کار برمیان. هرچی باشه اون رو من حساب می‌کنه و من نمی‌خوام با هم بی‌حساب شیم!

حالا ماجرا چی بود؟

همه‌چی به خوبی پیش می‌رفت که یهو زد و نصفه‌شبی لوله‌ای که برای آشپزخونه‌ی خونه‌ی بالائی بود و درست از وسط نشیمن آلونک دوست شاعر من رد می‌شد، ترکید. همیشه اینجوریه، همیشه وقتی یه چیزی خوب پیش می‌ره یه چیز دیگه باید بترکه و گُه بزنه بهش!

خوشبختانه هیچ‌کدوم از ما زیر اون قسمت نخوابیده بودیم و خواننده‌ی این ماجرا اصلا نباید نگران ریختن آب یا گچ‌های سقف روی ما باشه. که البته باید بگم تمام امتیاز این دوراندیشی‌ام متعلق به کسی نیست جز دوست شاعرم.

خلاصه، دوست شاعرم که اوضاع رو مساعد ندید، پا شد بره فلکه‌ی آب رو ببنده که بیشتر از این آب سقف رو ورنداره. هنوز چند دقیقه‌ای از این ماجرای بستن فلکه نگذشته بود که صدای در اومد. دوست شاعرم پا شد و شروع کرد به فحش دادن به صاحب دست‌هایی که داشت در رو از جامی‌کنْد.

از اونجا که خونه‌ی دوست شاعرم از این خونه‌هایی بود که تو پارکینگ‌ها می‌سازن (لازمه بگم ما جای ماشین‌های همسایه‌های بالائی رو گرفته بودیم؟)، فلکه‌ای که دوستم بسته بود، فلکه‌ی کل مجتمع بود و اونی که داشت در رو از جا می‌کند، کسی نبود جز یکی از همسایه‌ها که شاش‌بند شده بوده و شاشیده بود تو توالتش بدون اینکه اول مطمئن باشه آب هست یا نه و شاکی از اینکه کل توالت‌شو شاش ورداشته بود:

ـ مرتیکه‌ی عملی، آبو واسه‌چی بستی؟ ...چند دفعه باس بهت گفت این لوله درست شدنی نیست؟ همین فردا گورتو گم می‌کنی! فهمیدی؟

این شد که ما با هم گورمونو گم کردیم و بعدش پیداش کردیم دم ظهر، زیر سقف خونه‌ی خودم.




هیچ نظری موجود نیست: