۱۳۸۸۱۰۱۷

به پاسِ زیاده انسانی اش


از دفتر يادداشت‌هاي متفرقه

(دوره‌ي جديد، شمارۀ چهارده)


این نوشته واکنشی است به «شرم علت اصلی افسردگی است»


گفتن جمله‌ی "جای گناه با شرم برای انسان امروزی عوض شده" از زبان آقای فریتس که کرسی اخلاقیات دانشگاه مذهبی شهر کامپن را دارد زیاد دور از ذهن نیست. ایشان شاید با این لقبی که اول اسمشان در محافل و سخنرانی‌ها می‌آید، دغدغه‌ی اخلاق داشته باشند که به نظر هم می‌رسد دارند وگرنه چنین به نیچه نمی‌تاختند.


ایشان نطفه‌‌ی اصلی شکل‌گیری "افسردگی"‌ انسان مدرن را در جمله‌ی معروف نیچه می‌دانند. جمله‌ی مرگ خدای او. بی‌شک بر ایشان نباید پوشیده باشد که نیچه را یکی از پنج فیلسوف بزرگ فلسفه‌ی غرب می‌دانند. بنابراین در نزدیک شدن به آرای او و تعبیر و تفسیر از نظرات وی باید کمال دقت را داشت. گرچه از طرفی هم نباید او را آنقدر بزرگ دانست که چونان بتان تقدیس کرد.


درست نمی‌دانم تعبیر ایشان از جمله‌ی فوق چه بوده است. اما نتیجه‌ای که در این مقاله از زبان ایشان نسبت به جمله‌ی معروف نیچه ارائه شده، به نظرم کاملا اشتباه است. من نه در اروپا بوده‌‌ام و نه طعم نئولیبراسیم یا هر ایسم دیگری را چشیده‌ام. من اصلا نمی‌دانم قانون بیمه‌‌های اجتماعی یا بیکاری اروپا از دهه‌ی هشتاد به این طرف چه بوده و حاوی چه نکات مثبت یا منفی بوده است. ولی این ‌را به عنوان یک انسان معمولی دارای قوه‌ی تعقل و تفکر می‌فهمم که نسبت دادن همه‌ي مشکلات انسان مدرن یا پسامدرن اروپائی به گردن این یا آن متفکر خبط محض است. این اشتباه مثل این می‌ماند که شما بیائید و جهنمی که دنیا با کمونیسم تجربه کرد را به پای مارکس بگذارید! یا مثلا کشتاری را که دین‌ها در دنیا کرده‌اند را به پای پیامبرانش یا خدای آنان بنویسید!


روایت‌ها و تعبیرها از جمله‌ها‌ی نیچه بسیار زیاد است. لاکان یکی از فیلسوفانی است که مبنای نظریه فلسفی خود را بر جمله‌ی نیچه بنا کرده است. لاکان با ایستادن بر دوش نیچه و تعبیر جمله‌ی معروف او به «مرگ متاروایت‌ها» انسان را دعوت به پذیرش هستی فانی خود، پذیرش ضعف‌ها و در نتیجه شناخت آن و سپس غلبه‌ بر آن کرده است. کمی دقت در نظریه او، ما را با زاویه دیدی متفاوت از این جمله‌ی نیچه نسبت به نظریه دکتر فریتس روبرو می‌کند: لاکان جهان انسانی را به سه بخش نارسیستی، سمبلیک و رئال یا کابوس‌وار تقسیم می‌کند که به شکل دوایر برومه‌ای در هم آمیخته‌اند و هیچکدام بدون حضور دیگری نمی‌توانند وجود داشته باشند. بخش رئال به معنای عرصه‌ی هیچی و پوچی است که وجودش را مرتب حس می‌کنیم. واقعیت در نگاه لاکان به عرصه‌ی سمبلیک تعلق دارد که بخش بالغانه‌ی جهان انسانی است. این عرصه، عرصه‌ی فردیت و تمناهای فردی است. به واقع انسان برای رسیدن به بلوغ بیشتر باید همواره بخشی از این اشتیاقات نارسیستی و خشن رئال‌گونه را به تمناهای مدرن و فانی سمبلیک تبدیل کند.


نیچه تعبیری دارد به این مضمون: تاریخ بشری، در واقع تاریخ تحول قدرت خودآگاهی بوده است. این تعبیر بر آنچه لاکان از آموزه‌ی نیچه نتیجه گرفته است صحه می‌گذارد و انسان را به سوی «جسم خندان»ی می‌برد که نیچه در "حکمت شادان"ش آنرا برای بشر آرزو می‌کند. این بی‌انصافی است که بخواهیم تمام مشکلات روحی و جسمی انسان مدرن را از آموزه‌های او بدانیم. همین‌جا به‌جاست که از آقای فریتس سوال کنم او چگونه مدعی سپردن همه‌ی وظایف نوزده قرنیِ خداوندی بر دوش انسان مدرن، بنا بر جمله‌ی نیچه شده است؟ یا اگر بخواهم به قول ایشان مراجعه کنم و از این دید موضوع را پی بگیرم، باید اینگونه بپرسم که: اگر بشر آمادگی روحی لازم برای درک و پذیرش این حقیقت را نداشت، تقصیر نیچه چیست که این موضوع را می‌بیند؟ او به عنوان یک متفکر و فیلسوف این حق را دارد که موضوع را بیان کند هر چند بشر بخواهد سا‌ل‌ها بعد از آن استفاده کند یا نکند. و البته همیشه راهی بس طولانی است از نظریات فلسفی تا عمل. اصلن نفس پذیرش این اصل، انسان مدرن را می‌سازد.


ایشان عزیمت انسان از «فرهنگ گناه» به «فرهنگ شرم» را بیان می‌دارد و می‌گوید در واقع انسان کاری که نکرده هیچ، رنجی افزون‌تر از سابق به روح خود تزریق کرده است. شرمی که ایشان از آن سخن می‌راند در جامعه‌ی انسانی ما هر روز اتفاق می‌افتد، شرمی که بر پایه‌ی سود‌شخصی است و ما را آزار می‌دهد. پدید آورنده‌ی این شرم نیز خود مائیم همچون شرم‌های گذشته. اما واقعیت این است که انسان مدرن راهی بس طولانی در راه زدودن چهره‌ی زمخت، سخت و کج‌مدار هسته‌ی دینی برداشته و البته از این کرده‌ی خود بسیار راضی است و عنوان این تلاش را «فرهنگ» نهاده و از بابت این تلاش بر خود می‌بالد. اما به نظر می‌رسد ایشان یک چیز را از یاد برده‌اند: شرمی تاریخی که گریبان انسان را گرفته، شرمی که عاملان دین با فجایعی که برپا کرده‌اند، سبب‌ساز آنانند. شرمی که شاید نمونه‌‌اش جنگ‌های صلیبی باشد.


ایشان از دید خانم دهو تصدیق می‌کنند که: "موثرترین دلیل افزایش افسردگی آن است که افراد برای موفق‌ترشدن، برای بیش‌ترداشتن، برای این‌که مدیر خوب و منظبطی برای شرکت خصوصی خود باشند، متحمل فشار کمرشکنی می شوند و آن‌ها را در معرض توقعات بیش از حدی قرار می‌دهد که باعث از هم فروپاشی روحی و روانی‌شان می‌گردد. " و نیچه می‌گوید زمانی می‌رسد که انسان مدرن کاری را که برای رفع نیازی آفریده است و بدان اشتغال دارد همچون نیاز می‌پندارد و این یعنی سقوط انسانیت.


خب من از دکتر فریتس می‌پرسم کجای این جمله که هشداری است به انسان مدرن در مورد عواقب دنیایی که به سمت آن می‌رود با نظر او نسبت به نیچه سنخیت دارد؟! نیچه در این جمله همچون روحی دردمند به ذکر آنچه بر انسان می‌رود می‌پردازد و باز هم همانند جمله‌ی معروفش، وظیفه‌ی تفکر را انجام می‌دهد. نسبت دادن عبارت: " فرهنگ و ارزش‌های معاصر می‌گوید اگر از خودتان راضی باشید و اگر به کم‌بودن و کم‌داشتن قناعت کنید این بدان معناست که شخصیت بازنده‌ای دارید. هویت انسان جدید شبیه ماشین پرقدرتی است که انگیزه‌ی بالایی برای حرکت دارد ولی سوخت آن از روح و روان محدود بشر مایه می‌گیرد و دیر یا زود این منبع روحی تخلیه خواهد گشت". به آموزه‌های نیچه یا تاثیر از آموزه‌های او، نشان از بی‌اطلاعی از اندیشه‌ی او دارد. اندیشه‌ای که با او با انسان‌دوستی وصف‌ناپذیرش به جدال با دکارت و نظریه ماشینیزم او پرداخت.


و در پایان دکتر فریتس دو راه برای برون‌رفت از بحران "افسردگی فراگیر" ‌خود عنوان می‌کند:


اولی که عبارت مجهول " امید و هدف بشر برای زندگی باید بیرون از انگیزه‌های فردی باشد" را داراست که بیشتر از جنس همان موعظه‌های دینی است که جایگاهی در مقام تفکر نداشته و ندارند و دیگری در واقع همان راهی است که فیلسوفان پست‌مدرنی چون لاکان به صورتی شیواتر و شفاف‌تر بر آن صحه می‌گذارند.







هیچ نظری موجود نیست: