۱۳۸۸۱۰۲۰

سه قاب از یک زندگی


 

فلاش فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ بیست)


 

یک

پرده‌ی پنجره را کنار می‌زند. چیزی برایش وجود ندارد جز انتظار بعد از ظهر روزی از روزهای جمعه.

شاید بیایند، اگر حوصله‌شان بگیرد.

لبخندی می‌زند و به سمت اتاق برمی‌گردد:

ـ همیشه منتظر آمدن کسی هستیم، منتظر شنیدن صدای قدم‌هایش یا زنگ تلفنش، و وقتی جای انتظاری، با انتظاری دیگر عوض می‌شود، ما می‌مانیم و هیچ.


 

دو

فاصله‌ات زیاد است.

آنقدر که فقط احساسِ مبهم و رمزآلود دوران نوجوانی پُرش کند.

نگاه می‌کنی:

سایه‌ای، آرام آرام پرده‌ی پنجره‌ی روبه‌رویت را دربرمی‌گیرد و دستی که آنرا کنار می‌زند...


 

سه

ـ بَلَتو پیچیدم لای روزنامه، گذاشتمش تو پلاستیک. اولین زنگ‌تفریح بخوریشا!

ـ ...داری رد می‌شی از کنار دیوار برو، موشک بارونه!

ـ ...خانم اجازه! ...قربانی شاشیده تو شلوارش!


 

هیچ نظری موجود نیست: