۱۳۸۷۱۲۲۴

حافظه‌ی سیم کارت


فلاش فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ هفت)


 


شماره تماس‌هایِ گوشی را یکی‌یکی پایین می‌‌آمد برایِ فرستادنِ پیامکِ لحظه‌یِ تحویلِ سال که انگشتش رویِ دکمه‌ خشکش زد. دیگر توانایی حرکت نداشت. فکر می‌کرد اسمش را حذف کرده اما حالا جلویِ رویش بود: نه یک نام، که تمام خاطراتِ با هم بودن. انگشتِ اشاره‌‌‌اش را رویِ اسم او در صفحه‌ی گوشی کشید و بی اختیار لبخندی زد. نبودنِ یک ساله‌اش، به نظرش خیلی دور رسید. کم نبودند صداهایی که در این مدت با آنها آشنا شده بود. صداهایی که فرق می‌کردند و هیچ‌وقت، او نشدند. صداهایی که هر وقت زنگ می‌زدند تصویری یکسان در صفحه‌ی گوشیَش به یادگار می‌گذاشتند.

با اضافه کردن اسمِ او به لیست، به انتخاب‌هایش پایان داد و متنی را که حاضر کرده بود، فرستاد. چند لحظه‌ای را با یادش سپری کرد...

عکسِ او را که رویِ صفحه دید‌، اشک‌ها به یاریش آمدند.

گوشی زنگ می‌خورْد.

هیچ نظری موجود نیست: