فلاش فيكشن
(دورهي جديد، شمارۀ چهارده)
یک
تمرین میکنم نبودش را:
داستانَکی میخوانم،
چیزَکی مینویسم،
به دوستَکی تلفن میکنم.
فیلمِ Roy Andersson را با «شما زندهها» (!) میبینم.
(راستی، مگر برای مردهها هم فیلم میسازند؟)
گاهگاهی یادش از ذهن میرود...
دو
دروغ چرا، اِسِمِسی میآید:
احوال را جویاست، فقط یک کلمه = یک جملهی کوتاه. اما مغرور: khoobi?
با خود میگویم:
میبینی،
نه دیگر سلامی به محبوبی،
نه دیگر «ی» اضافه بر آخر اسمی.
غرور میگوید بگذار کمی بگذرد و بعد جواب.
آخر،
او با بهانه رفته است.
گاهگاهی یادش به ذهن میآید...
سه
دستان نویسنده روی کیبورد است.
برهم خوردن تعادل = حرکتی در روایت،
روایتی از بودِ نویسنده...
آه شیت!
-Do you want to save the changes to Document?
-yes!
گاهگاهی یادش، روایت را حرکت میدهد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر