۱۳۸۹۰۴۰۱

دُور


مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ بیست و نه)


اینطور که پیش می‌آید. اینطور که به چشمانم خیره می‌شود و حرف‌هایش را به خوردم می‌دهد. اینطور که من نیازش را صرفا به یک انسان سراپاگوش، حس می‌کنم و آنرا گاه‌گداری در برخوردهای اجباری‌ کاری‌مان، با دلیل و بی‌دلیل وا‌می‌نهم. آنجا که می‌خواهد صحبت را همیشه با یک موضوع از رمق‌افتاده آغاز کند و با اینکه متوجه ملال من می‌شود همچنان ادامه‌اش می‌دهد انگار که چاره‌ای نداشته باشد. آنجا که می‌خواهد جبران گذشته کند در حالیکه قصدش فراموش کردن آن است. آنطور که می‌پرسد چرا حقوق‌مان را کم‌کرده‌اند در حالیکه می‌داند چرا! آنطور که سیگارش را با دو دستِ همیشه در حمایتِ فندک از ریخت‌افتاده‌اش روشن می‌کند و بعد انگار نداند که نمی‌شود تا اعتماد از دست‌رفته‌اش را بدین شکل از نو بنیان نهد، پُکی عمیق به آن می‌‌زند و دودش را طوری بیرون می‌دهد که گویی مي‌خواهد تمام فضای سرد و بی‌تفاوت اطرافش را مال خود کند. با همه‌ی این‌ کارها می‌خواهد آماده‌ی گفتن چیزی شود، اما نوبت به کلمه‌ها که می‌رسد، آنی خیانت می‌کنند، جمله‌ها مسیری دیگر می‌روند و حرف‌ها تکراری می‌شوند تا او به سکوتی جانفرسا تن دهد.

پُکی دیگر به سیگارش می‌زند تا فضا را بیشتر مال خود کند طبق قانون نانوشته‌ای که می‌گوید اگر در این دنیا چیزی بخواهی باید در قبالش چیزی بدهی. من اما، احساس می‌کنم چیزی اگر خراب شد، دیگر خراب شده باشد همچون «تپه‌هائی چون فیل سفید». احساس می‌کنم کوشش‌مان در این دنیا از پایه روی جای سفت و محکمی، چفت و بست نشده است. با خود می‌گویم برداشتن قدم بعدی‌ام چه دشوار است با این احساس. گاهی اوقات که درمانده می‌شوم از آگاهیِ به اینکه تا چیزی را از دست ندهیم چیزی را به دست نمی‌آوریم به این نتیجه می‌رسم که به راستی چرا رابطه‌هامان به این شکلِ درب و داغان، هِی کِش می‌آید؟ «چرا همه‌ی حرف‌هایمان را یك‌ریز و یك‌جا نمی‌زنیم تا بعد، چند سالی زنده‌گی كنیم؟» به راستی کی می‌خواهیم وانهیم چنین دورهای بیهوده‌ای را؟

دود را که بیرون می‌دهد، صورتش را میان کف دست‌هایش می‌اندازد تا حرف‌های عضله‌های صورتش را که گویی به آن‌ها هم اعتماد ندارد بر من پنهان کند. عضله‌های مرتعشی که با غلبه بر سکوت، می‌خواهند جلوی خیانت بعدی واژه‌ها را بگیرند. با خود می‌گویم شاید نداند عضله‌ها مانند کلمات و زبان آنقدرها خائن نیستند در ابراز حرف‌هاشان.

لحظاتی بعد، تمام تن‌اش به حرف‌ آمده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست: