مايكرو فيكشن
(دورهي جديد، شمارۀ سی)
بازکردن درِ خانه، ناکامی دستهی کلیدها از سُرخوردن به مکانی دیگر بهجز جیب شلوار، رفتن بر مسیری همیشگی: مسیری از روبهروی درِ ورودی تا اتاق خواب، قرار گرفتن پشت جالباسی در لحظهای بعد بی آنکه بدانی علتش را، درآوردن لباسها از تنی خسته در جلوی آینهای تمامقد و سپس زُلزدن به غریبهگیِ تصویری از تنی همیشه آشنا به زوایای پنهان لختاش... اندکی بعد گذاشتن حولهای روی شانه، احساس خوب ناشی از این کار، احساسی شبیه به اطمینان از اینکه همهچیز مرتب است، مرتب و سرجایش مانند دیروز: همان حسِ خستگی پس از کار، همان آرامش، همان خانه با بوی همیشهگیاش... تاملی کوتاه و تکهتکه در زیر دوش با خود به چگونگی انجام این کارها و کمی بعد آرامشبخش یافتن بخشی از آنها: همین به سلامت رسیدنِ به خانه، همین باز کردن در با صدای کلیدهای همیشگی، همین درآوردن لباسهای روزمرهگی، همین دوش گرفتن زیر آب داغی که حالا میریزد روی سر و سینه و قبل از آمدن روی رانهایت، لایشان را داغ میکند تا تو را بسپرد به نوازشِ سرانگشتانی حالا یکسر چَشم شده و سیریناپذیر از جستجو، سپری کردن هیجانی وهمآلود با تصویری تکهپاره از همآغوشیای در چند شب پیش: صورتی محو در تاریکی، همان صداها، همان بوی بدن، همان بوی عرق، همان رعشههای لذتبخش، همان همانها... و اندکی بعد از این هیجانها که به نظرت میآید حالِ جَلق زدن هم نداشته باشی؛ پیچیدن تنگِ حولهای سخت به خود و بردن هَزی دوچندان از این همآغوشی و بعد ولو کردنش روی تخت تا رهایی کاملِ عضلات تنی بازشده در آغوشِ تنگِ تنِ لطیفِ حوله... بستن چشمها، کمی احساس گیجی، برگشتن به پهلو و تسکین سر با وزن خود روی تخت، آزردهگی ناشی از این همه ماندهگیِ در ملافه و کمی بعد اندیشیدن با خود که بهراستی چقدر برایت مانند همیشه است این سردرد، این پهلو به پهلو شدن، این بوی مانده در ملافه و آرام شدنت با یاد خاطرهای از این بو، فشار بیشتر سرت بر تخت و انتظار آغوشی که از یادت میبرد این سردرد را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر