مايكرو فيكشن
(دورهي جديد، شمارۀ ده)
از وقتی خودمو شناختم، نتونستم با این مسئله کنار بیام که وقتی یه پیرمرد یا یه پیرزن میاد تو اتوبوس و من نشسته باشم، جامو باید بدم بهش یا نه؟! به خودم میگم شاید اصلن از اینکه اونو به یاد سنش می اندازم خوشش نیاد؟
این سوال مثل یه سایه همیشه باهامه: وقتی به یکی کمک میکنی چقدر توش گذشت سهم داره، چقدر ترحم و چقدر خودخواهی؟
امروز که میرفتم سر کار باز این سوال تو سرم چرخ خورد وقتی پیرمرد با این ریتم تو یکی از ایسگاها اومد بالا: پای سالم، عصا و بعدشم کشیدنِ جور پای گچگرفته توسط عصا و پای سالم. خلاصه این دفعه وضع بدتر از دفعههای قبل بود. چون طرف هم پیر بود، هم عصا داشت. یعنی هر طور حساب میکردی آخرش میرسیدی به اینجا که باید پاشی و جاتو بدی بهش!
بالا اومدنش صدای تکتک مسافرا رو درآوُرد. اما اونا وقتی دیدن طرف هم عصا داره هم موهاش سفیده، قیافشون شد عینهو آدمای تو دوربین مخفیها که گیر کارایی میافتن که باید تو خلوت انجام بدن اما انجام میدن درست جلو رویِ ملت! اونم نه از این دوربین مخفیهای مزخرفی که تو صدا و سیما پونصد و پنج دفعه پخش شده. از اون روسیهاش که دیویدیش پره تو خیابونا وقتی از سر کار برمیگردیم خونه و با ولع میخریمش.
حالا پیرمرد داره تونل انسانیِ اتوبوس رو طی میکنه. آدمایی که نشستن مثل تو مهمونیا که وقتی یه بزرگتر میاد هی پا میشن و جای بالاتر رو خالی میکنن، هی پا میشدن جلو پاش و میخواستن جاشون بدن بهش. اما پیرمرد هر کی پا میشد، خیلی محترمانه ازش میخواست بشینه. همه میخواستن یه جوری اون احساس افتضاحی رو که تو ایسگا موقع سوارشدنش بالا آورده بودن و با خودشون یدک میکشیدن، جبران کنن. اونا با هم سر این موضوع مسابقه میدادن.
پیرمرد با اودیسهی نفسگیرش، فاصلهاش رو با من کمتر و کمتر میکرد. وقتی به یکی دو قدمی من رسید رومو کردم سمت شیشه. یه واکنش ناخودآگاه. درست مثل بیشتر وقتایی که داری تو پیادهرو راه میری و جلوت یه زن سبز میشه و چشاتون فاصله رو زودتر از شما طی میکنن و میرسن به هم. اما وقتی زنه به دوقدمیات میرسه انگار وجود نداشتی: نیگاش پرت میشه یا رو زمین، یا میخوره تو در و دیوار. نمیدونم اینجا کی مقصره، کسی که اول نگاه رو شروع کرده، اون زنه، یا کسی که دنبالهی نگاه رو گرفته، یعنی خودت. ولی من احساس میکنم الان اون زنهام.
پیرمرد مثل یه سردار فاتح رومی که بدونه بعد از پیروزی چطور باید با اسبش قدم برداره تا تو شنلش باد بیفته و با شکوه شه، من و همهی اون سربازای شکستخورده رو جا میذاره و میره تو فضای نیمه خالیِ روبرویِ درِ پشتیِ اتوبوس وامیایسه.
اون تو ایسگاه بعد اولین نفره که پیاده میشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر