بررسی جایگاه تفکر در سینمای برگمان، با تکیه بر فیلم The Virgin Spring و با
(قسمت اول)
مطلبي كه در ابتدا در ذهن داشتم در حد يك پست وبلاگ بود. اما با اضافه کردن کمی مقدمه به آن که با بازخوانی متن لازم دیدم، به نظرم بیش از حوصلهی یک پست آمد. به همین دلیل و نیز به این دلیل که ميخواستم مطلبم در مورد برگمان کامل باشد، در ابتدا مقداري به لزومِ وجود طرح مباحث حكمي ـ فلسفي در سينما و نسبت آن با سينما پرداختم و سپس به فيلم. قبل از آن هم بگويم كه، هنگامي كه مطلب را مينوشتم و همانطور که فیلم مرا گرفته بود، نيمنگاهي هم به سايتها و وبلاگها در مورد برگمان داشتم. در اين بين در ويكيپديا ديدم كه فيلم اسكار بهترین فیلم خارجیزبان را در سال ۱۹۶۱ ازآن خود کرده است.
در مورد برگمان، شاعر سینمای جهان، و كارهاي او كم ننوشتهاند. اما من با ديدن اين فيلم نتوانستم که ننويسم يا بهتر بگويم برگمان مجبورم كرد تا بنويسم. چون او در فيلمهايش به دغدغههايي اشاره دارد كه زياد هم خصوصي نيست. دغدغههاي او، ميتواند دغدغه و درد همۀ كساني باشد كه به مرگ، عشق، زندگي، ايمان، وجود و مفهوم خدا ميانديشند. آنهايي كه نميخواهند ايمانشان در حد يك عادت روزمره يا عرف اجتماعي باقي بماند. كساني كه با پيش گويي «مرگِ خدا» (از بين رفتن مفهوم خدا) از سوي نيچه در دنياي مدرن، به دنبال تعريفي از آنند. همویی که در فراسوي نيك و بد خويش مینويسد: «انسان در چه سادگي و فريب شگفت انگيزي زندگي ميكند. اگر چشمي براي ديدار اين شگفتي داشته باشيم، هرگز از اين شگفتزدگي نخواهيم رست! چه روشن و رها و سهل و ساده كردهايم هر آنچه را كه گرداگرد ما را فراگرفته است!» و برگمان از اين هشدار برحذر بود. او ساده نميگرفت. چه، اگر اينگونه بود ميتوانست راه پدر كشيش خود را تا اسقفي يا كاردينالي ادامه دهد. او ميدانست ما در چه هزارتويي زندگي ميكنيم. زمان و زندگی، تمامی دریافتها از هستی را عادی و فرسوده میکنند. رنگهای هستی جلوه خود را از دست میدهند، و همهچیز از شدت عادی شدن فراموش میشود. چنین است که ما صبح وقتی از خانهيمان بیرون میآییم از رنگ آبی آسمان غافلگیر نمیشویم. آدمها، پیچیدگیهای بیانتهای خود را از دست میدهند و ما از دیدن خویش در آینه حیرت نمیکنیم. اما برگمان با آشناییزدایی مستمر از هستی در فيلمهايش، براي چند دقيقهاي هم كه شده، تمامی جلوههای رنگ باختهی جهان را دوباره در برابر نگاهمان متبلور میسازد. او ما را با پيچيدگيهايمان آشتي ميدهد. او آنها را در مقابلمان قرار ميدهد.
هنر توسط نيچه با مباحث حكمي ـ فلسفي آميخته شد و با هايدگر تكميل. ايندو متفكر سايرين را مجاب به پذيرشِ استفاده از هنر براي بازبيني زواياي وجود و روح انساني و ساير سوالاتي شدند كه در اين زمينه رخ ميدهد (هم هايدگر و هم نيچه، اشعاري دارند كه در آن سوالات و گاه جوابهاي فلسفي خود را به نغز در آنها گنجاندهاند.) نسبت بين فيلم و فلسفه، يك نسبت چهار شكلي است. اولين شكل، با نام فيلم درباره فلسفه مطرح ميشود و آنرا آموزش فلسفه با فيلم ميگويند، به گونهاي كه سينما شاهد و مثال براي فلسفه ميشود و مفاهيم انتزاعي را بهصورت كاملا مجسم ارائه ميدهد. دومين شكل رويكردهاي فلسفي به فيلم، نقد فلسفيِ فيلم است كه در آن بهكارگيري روشها و رويكردهاي فلسفي به سينما مطرح ميشود و سومين نسبت فلسفه و فيلم مباحث زيباييشناسي فيلم را شامل ميشود. چهارمين رويكرد كه در سالهاي اخير نيز محل بحث اساتيد اين حوزه بوده و ريشه در ديدگاهها و آراي ژيل دلوز و استنلي كول دارد، فيلم به عنوان فلسفه است. فيلم ميتواند فلسفهپردازي كند. البته اين موضوع با اينكه فيلم شاهد و مثالي از يك نظريه فلسفي باشد، تفاوت دارد. مثلا اگر نظريه هايدگر يا هر كس ديگري را در يك فيلم بياوريم يك مطلب است و اينكه فيلمي خودش فلسفهبافي ـ به معناي مثبت آن ـ داشته باشد چيز ديگري است. در مورد نظريه فيلم بهعنوان فلسفه، استيون مارهال در كتاب unfilm ميگويد: «فيلم در واقع يك متن فلسفي است؛ متني كه قدرت فكري جدي و نظاممند درباره چيزها را دارد». و يا دنيس رادرمل ميگويد: «سينما فلسفه است.»
هر كسي كه توصيف و تحليل نظري از جهان اطرافش ميدهد كار فلسفي ميكند. هر كس كه به كار ساختن مفهوم ميپردازد، فيلسوف است. بنابراين فيلمساز ميتواند با اين ديدگاه يك فيلسوف باشد و براي اين مورد ميتوان از افرادي چون كوبريك، برگمان، گودار، تاركوفسكي، وودي آلن و... نام برد كه فقط فيلمساز نيستند بلكه فيلسوف نيز هستند. دلوز ميگويد: «وظيفۀ سينماي مدرن نمايش جهان نيست بلكه [نمايش] باورهاي ما به اين جهان است.» در واقع سينماي مدرن دارد باورهاي جديدي را ميسازد. باورها، اعتقادهاي ماست كه ريشه در مفهومها دارند. و ساختن مفهومها كار فلاسفه.
ادامه دارد...
۱ نظر:
سلام
از مطالبیت بهره بردم.به ویژه نسبت های فلسفه با فیلم. آیا فهرست مشخصی از فیلم های فلسفی سراغ داری؟به عبارت بهتر ژانر فلسفی البته اگر درست باشد.
با درود
رضا
ارسال یک نظر