۱۳۸۷۰۷۰۵

سینما یعنی فلسفیدن (۴)


بررسی جایگاه تفکر در سینمای برگمان، با...

(قسمت چهارم)


كارين در مقابل واقعيت زندگي شكست مي‌خورد. او كه در مواجهه با واقعيتِ اين دنيايي، به خدا و دنياي متافيزيك پناه برده، از كمك عاجز مي‌ماند. خدا ناظر اين ماجراست. خدايِ مسيح، ترجيح مي‌دهد ساكت بماند. ياد جمله‌اي از مخملباف افتادم ـ‌كه شايد جواب سكوت خداوند باشد در اين سكانس‌ـ در فيلم «فرياد مورچه‌ها» كه از دهان مرد ايراني در فيلم جاري مي‌شود: «خدا اينقدر از آفريدن ما خسته شده، اينقدر از دستِ كارهاي ما جونش به لبش رسيده كه يكي يكي دنيا مي‌آره، اما صدتا صدتا از بين مي‌بره!»

بي‌شك كارين قربانيِ خانوادۀ مذهبي خويش است. او نيز همانندِ كشته‌شدگان جنگ‌هاي صليبي و هزاران جنگ‌هاي ديگرِ ناشي از مذهب، مي‌تواند قرباني مذهب نيز محسوب شود. تنها كيفيت كشته‌شدنش متفاوت است. اما برايِ كارين بيشتر دلمان مي‌سوزد. چون او سرچشمۀ پاك زندگي را در اختيار داشت. كارين و كارين‌ها در نگاهِ برگمان، مي‌توانند با «چشمۀ باكرۀ» درونِ خود دنيا را از پاكي و نور سيراب كنند. ولي او اكنون نيست. كارين در مواجهه با واقعيت اين جهاني به مرگ مي‌رسد. او در‌ازايِ صفايِ قلبِ خود، پاسخي دردناك و تلخ مي‌گيرد.

و اما اينگري، او چرا كاري نمي‌كند؟ آيا او به جواب كارين كه در ابتداي سفر كه گفته بود با متجاوزين خواهد جنگيد دل‌خوش كرده‌ است؟ او حداقل مي‌توانست با داد و فرياد زدن يا حتي دادن جانِ خود (در حالتِ ايده‌آليستيش) موجب نجات كارين از اين اتفاق شود. در نمايِ بستۀ برگمان از او در سكانس تجاوز به كارين، چشمان وحشت‌زده اما، پر از حسِ حسادت و انتقام‌جوييِ او را مي‌توان ديد. چيزي كه در اين فيلم و ديگر فيلمهاي برگمان قابل بررسي است، نماهايِ بستۀ او از صورت يا چشم‌هاي شخصيت‌هاست. صورت و به خصوص چشم‌ها در سينمايِ برگمان حائض اهميتِ بالايي است.

همه مي‌دانيم، زبان مي‌تواند دروغ بگويد. ما مي‌توانيم خود را در پشت كلماتمان پنهان كنيم. اين كار را در طولِ شبانه روز بارها و بارها انجام مي‌دهيم. اما به قولِ رضا قاسمي، نويسندۀ معاصر مقيم فرانسه، چشمها، دستها، پاها و حتي كپل‌ها (!)، به آدم دروغ نمي‌گويند. زبانِ آنها را بايد فرگرفت و به حرفشان گوش داد. و برگمان از اين زبانِ تصويري در سينماي خود بهره مي‌برد. اينگري نيز همانندِ كارين در اين سكانس قرباني مي‌شود، قربانيِ حسادت خويش. حتي به نوعي مي‌توان گفت حسادتِ او، هم خودش را از بين مي‌برد و هم كارين را. فيلم پر از حسادت است: اينگري به كارين، به خاطرِ هنوز باكره ماندن او. اينگري به خواهرش، به خاطرِ چهره موجه داشتن در نزد اهل خانه. مادرِ كارين به كارين، به خاطرِ آنچه او بيشتر دوست داشته شدنِ كارين نسبت به او از سوي پدرش تصور مي‌كند. مادرِ كارين به شوهرش ـ‌بر طبق اعترافِ خودخواستۀ او بعد از مرگ كارين هنگامي كه به دنبال جسد او روانند‌ـ به خاطرِ تصورِ علاقۀ بيشتر كارين به پدر. اينها، همه و همه دست به دست هم مي‌دهند تا بر سر يك قرباني فرود آيد: كارين.

چوپانان بعد از تجاوز به كارين و غارت لباسهاي او، به سمت خانۀ ارباب راهي مي‌شوند. آنجا تنها جايي است كه مي‌توانند لباسها و شايد ديگر وسايل او را به پول تبديل كنند. ارباب و ساكنين خانه كه منتظر بازگشت كارين هستند، از روي ترحم و بنابر آنچه در مذهب به آن توصيه شده و با اينكه حالِ خوشي ندارند، پذيرايِ آنان مي‌شوند. حتي ارباب در سر ميز شام پيشنهاد كار و جايي برايِ ماندن را مي‌دهد. هنگام خواب فرا مي‌رسد، آنها آمادۀ خوابيدن مي‌شوند. اما برادر كوچكتر كه شاهد جنايت دو برادر بزرگترِ خويش بوده است، نمي‌تواند بخوابد. نمايِ بستۀ برگمان از صورت و چشمان او خبر از عذابي مي‌دهد كه در درون اوست. پاكيِ دنيايِ نوجواني‌اش در تقابل با عملِ وحشيانه و غير‌انساني برادرانش قرار گرفته. از اين روست كه برادرانش مي‌خواهند او را ساكت كنند. براي ساكت كردن او حتي متوسل به خشونت نيز مي‌شوند. مرد دانشمند به كمك خانوادۀ منتظرِ كارين مي‌آيد، او به ضمير ناخودآگاه پسرك وارد مي‌شود و او را به اعتراف وامي‌دارد. پسرك براي رها شدن از تحمل اين رنج جانكاه فرياد مي‌كشد، بانويِ خانه پايين مي‌آيد، برادران صداي جغد را بهانه مي‌كنند، اما بانوي خانه با ديدن خون از دهان پسرك به آنان شك مي‌برد و چوپانان، اشتباه اول و آخرشان را مرتكب مي‌شوند، آنها پيشنهاد فروشِ لباس كارين را به بانويِ خانه مي‌دهند!




ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: