یادداشتی بر نقد رامتین کریمی بر رمان «ناتنی» نوشتهی مهدی خلجی
اگر از نشانهشناسی برای دیدن از زاویهای دیگر به رمان بهره ببریم، اثر را آنطور که کریمی مینویسد «صرفن شرح پارهپارهی روابط شخصیت اصلی با زنهایی است که در طول عمرش با آنها در ارتباط بوده است» نمیبینیم. درست است که راوی در چند ساعتی که از شب به صبح میرساند به صورت تکهتکه یا «پارهپاره» به شرح آنچه بر «ذهن»اش میگذرد میپردازد، و درست است که در این مدت که با اوییم با زنانِ زندگی اوییم، اما راوی در این پرداختن و در این بودن فقط به سویهی اروتیکگونهی روابطاش با زنان زندگیاش نمیپردازد. راوی آنطور که کریمی میگوید در موضع حقبهجانبی از زندگی حال حاضرش نسبت به گذشته نایستاده است بلکه در چند ساعتی که با او هستیم، بیشتر در موضع جستجوی هرچه بیشترْ روشن شدن آنچه بر او گذشته و بالطبع آنچه بر یک یا چند نسل، نسلی یا نسلهایی که راوی به نوعی با پرداختن به خاطرهها آنها را وارد فضای روایتیاش میکند، قرار دارد.
اگر زن را نماد آشنای زندگی و پیوند مجدد با آن (یا ورود به آن) بگیریم (آنطور که راوی در ابتدای رمان (چرا در همین ابتدا؟) ما را به درون زندگیاش میبرد توسط بیان خاطرهای از زنی در زندگیاش، این نوع برابرسازی نمادین چندان بیربط نمینماید)، راوی با پناه بردن به «زن» (بخوانید زندگی) یا شناختن مجددش از زاویهای دیگر وارد مرحلهی گذار زندگی جاریاش میشود. راوی در این بازشناختنها و آشناییزداییها برای خواننده در مورد قوانین و سنن جامعهی سنتی، با دردها، اجحافها، بیعدالتیها و... این نماد (زندگی) آشنا میشود. راوی متوجهی قوانین سختگیر و غیر قابلفهم در جامعهی مدرن (برای مثال میشود صحنهی سنگسار در ملاء عام را بیان کرد) و بعضا سلیقهای و دستوپاگیر (بهکار بردن پوشش حجاب برای زنان) سنت در قبال زنـزندگی میشود. پارادوکسهایی که او را رها نکرده و هنوز هم تا حدودی به خاطر وجود خاطرهها او را رها نمیکند. پارادوکسهایی که هر چه بیشتر به گذشتهی زندگی راوی نقب زده میشود و زندگی جاری در گذشتهاش در برابر ما رو به جلو میرود نه تنها او رها نکرده بل بیشتر گریباناش را میگیرد و او را بیشتر با سوالها در مورد زنـزندگی گذشتهاش در قم میکشاند.
راوی آنطور که کریمی مينویسد برای موجه جلوه دادن زندگی حالاش در اروپا تلاش نمیکند (شاید کریمی ردپای خود مولف (و نه نگاه مستقل به اثر) را در رمان میبیند که اصرار دارد بیانی ایدئولوگی پشت این تعریف جریان خاطرهها ببیند) بلکه او در شبی که تنها (چرا تنها؟) در هتل نشسته است با دیدن زنی یاد رابطهای با زنی در زندگیاش میافتد و این سیر، بنا به کارکرد ذهن و البته ارادهی خود راوی ادامه میابد و تکهتکهی این یادآوریها میشود آنچه بر نسل یا نسلهای پیشین گذشته است و اپیزودهای رمان.
کریمی به آنچه قضاوت مولفـراوی در پشت متن اثر است میتازد. اما خواننده از همان ابتدا میفهمد زندگی راوی در حال حاضر در سطحی دیگر (بهتر یا بدتر، تاویلاش میتواند با خواننده باشد بر طبق آنچه پُل ریکور «محاکات سوم» میخواند در «زمان و روایت،xi») جریان دارد. بدیهی است که راوی بعد از گذشت از این سطحها کمی به قضاوت یا داوری ـکه به تعبیر نگارنده میشود بعد از عمری گذران زندگی از آن به «تشخیص» یاد کردـ در جستجوی خاطرهها نشسته باشد. بدیهی است که بعد از آشنایی با زنـزندگی سوم زندگیاش تشخیصش را نسبت به زنـزندگی اولش بیان کند. بدیهی است که با روبهرو شدن با داستانهای هدایت، رفتن به دانشگاه، آشنایی با هنر (نقاشی زهرا)، رفتن به اروپا و... تشخیصی نسبت به آن قسمت از زندگی گذشتهاش پیدا کرده باشد که حالا دیگر برایش پخته شده است و البته هنوز او را ميآزارد و مضطربش میکند. حالا اگر این تشخیص در چند تن از نویسندگان و راویهایشان (رضا قاسمی و «وردی که بررهها میخوانند») کمی شبیه به هم درآمده است دلیل بر این نمیشود که بگوییم: «نویسنده با موضعی مشخص راجع به خواستگاه] منظور خاستگاه است؟[ اجتماعی-خانوادهگی شخصیت اصلی حرف میزند.» یا «اگر منتقد هوشمندی وجود داشت و همزمان با مطرح شدن رمان «همنوایی شبانهي ارکستر چوبها» و مشتی رمان مشابه در سالهای پایانی دههي هفتاد، به «سادهانگاری» مستتر در استقبال همهگانی از آن رمانها اشارهای میکرد، شاید امروز رمانهایی مثل «ناتنی» اینگونه نوشته نمیشدند.»
رمان خلجی همانطور که کریمی میگوید ریتم تند و یک نفسی دارد و خواننده را جابهجا با کش و قوسهای عاطفی سرپا نگه میدارد. فرم نوشتاری رمان هم با محتوا همخوانی دارد: با اضطرابهای راوی و البته انسانِ ایرانیِ نگرانِ همیشهی مدرنیته (یا همان مدرنیت؟) و اثراتش. انسان ایرانی زخم خوردهی همیشه از استبداد و سنتش. از تعصب و بیفکریش.
تنها چیزی که میتوان به عنوان نقطه ضعفی در رمان پیدا کرد مفهوم کلیشه است که گاهگاهی به آن پهلو میزند. البته این امر هم به علت وجود همیشگی انسان ایرانی در کنار کلیشه و زندگی در مجاورت آن طبیعی به نظر میرسد. خوشبختانه هم نویسنده و هم خود اثر در این مورد ایرانی هستند!
و اما مشکل همچنان پابرجا در نقد و سنت نقادی ما: برخوردی سلیقهای با اثر و یا نقد کردن مولف بهجای خود اثر.
اگر کریمی مدعی است که: «جنس نگاه راوی، نگاهیاست که توأم با قضاوت است، و به شکل کاسبکارانهای منطبق بر نگاه عام طبقهی متوسط و به اصطلاح مدرن جامعهی ایرانی است.» و یا «نقطهی سقوط کتاب مورد نقد موضع نویسندهی آن است. موضعگیریهای او در جنس نگاه او به ابژههای داستانیاش نمایان میشود...»، با توجه به عبارات خشن و زمختی که برای نقد اثر (یا مولف؟) به کار میبرد و آنرا «از یک طرف واکنشی به نثر هوشنگ گلشیری ... و از طرفی دیگر شانهخالیکردن و بیتوجهی به امکاناتی که براهنی در «آزاده خانم ونویسندهاش» پیش روی قصهنویسی فارسی قرار داده بود.» میداند و نگران است که چرا «رمانی مثل «رازهای سرزمین من»، و یا رمانهای احمد محمود در پیوند با مسائل تاریخی-اجتماعی زمان ما نوشته نشد.» میتوان به راحتی و سادگی ادعا کرد که خود او نیز قبل از هر گونه برخورد بیطرفانه با اثر به سراغ چشمداشت خود از ادبیات و سلیقهای رفته که میپسندیده و با نگاهی توام با پیشداوری نسبت به اثر به نگریسته است. چیزی که در سنت نقادی همیشه وجود داشته و نظیرش را نمیتوان در هیچ نقطهای از جهان یافت. اگر بخواهم نمونهای دیگر ذکر کنم، فیلم «خشت و آئینه» است که اتفاقی بود و هست در سینمای رنجور ما.
کریمی فریاد برمیآورد که چرا هنوز رمانی با زمینهی تاریخیـاجتماعی در مورد دوم خرداد و حوادث بعد از آن نوشته نشده. اما با توجه به علاقهای که او از خود نسبت به اینگونه رمانها نشان میدهد بعید است که نداند که نوشتن اینگونه رمانها نیاز به پختگی و تحلیل و بعضا قضاوت نویسنده نسبت به این حوادث در گذر زمان دارد و نمیشود انتظار داشت بعد از گذشت یک دهه، ناگهان شاهکاری سر و کلهاش پیدا شود. کما اینکه شاهکار بینظیر گلشیری (شازده احتجاب) بعد از گذشت بیش از نیمقرن از حوادث مربوط به آن به وجود آمد. ضمنا در زمینهی نوشتن اینگونه رمانها نمیتوان پدیدهی سانسور و عامل خطرناکتر از آن یعنی خودسانسوری را بیتقصیر دانست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر