۱۳۸۹۰۵۰۲

We are not in the "funny games


مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ سی و سه)


برداشت اول

مرد می‌پرسد: «اتوبوس‌ میدوون م. خیلی وقته که رفته؟»

من می‌گویم:‌« اینکه الان حرکت کرد مگه اتوبوسی نبود که می‌رفت به میدوون م.؟!»

مرد با لبخندی ساده‌لوحانه‌ صورت آفتاب‌سوخته‌اش را برمی‌گرداند. من هم که چند دقیقه‌ای قبل از آمدن این مرد در ایستگاه نشسته‌ام صورتم را برمی‌گردانم.

کنارِ جایی که ما نشسته‌ایم، تاکسی‌ِ سبز رنگی پنچر شده و مسافرانش را پیاده کرده است. راننده که زن است؛ روبه صندوقْ‌عقب حرکت می‌کند تا زاپاس و وسائل پنچر‌گیری را بیاورد. به نظر می‌رسد کمی به زحمت افتاده باشد. مردی که تا چند لحظه‌ی پیش کنارم بود از جایش بلند می‌شود. تصویر تاکسی و زن با مرد عوض می‌شود. با صدای ترمز اتومبیلی در آنطرف خیابان، تصویر مرد جایش را به اتومبیلی جلوی یک زن می‌دهد. زن توجهی نمی‌کند. اتومبیل عقب‌تر می‌آید. زن از سوار شدن امتناع می‌کند. لحظه‌ا‌ی بعد ماشین از جا کنده می‌شود؛ گویی هیچ‌وقت آنجا نبوده است. با رفتن اتومبیل، تصویر تبدیل می‌شود به مردی دست‌فروش، درست همانطرف خیابان.
به نظر شلواری در دست دارد؛ دو لنگ‌اش را از جای اتو رو‌ی هم خوابانده و روی یک دستش گرفته است. زیر آفتاب بساط کرده است. چهره‌ای سوخته، و نگاهی خیره و روبه‌جلو دارد. لحظه‌ای بعد زن و مرد جوانی که به او می‌رسند جای تصویرش را می‌گیرند. آن‌ها از کنارش می‌گذرند. او نگاهشان نمی‌کند. حتی به نظر نمی‌رسد جنسش را تبلیغ ‌کند. زن و مرد کمی از سرعتشان را، به‌خاطر ترحمشان کم می‌کنند. آن‌ها همانطور که مسیر خود را ادامه می‌دهند، برمی‌گردند و نگاه معنادارشان را تا جایی که چرخش گردن‌شان اجازه می‌دهد پی می‌گیرند. ادامه‌ی نگاه آن‌ها تصویر را دوباره به مرد دستفروش می‌دهد. لحظه‌ای بعد اتومبیلی دیگر تصویر را مال خود می‌کند. زن نگاهی به داخل ماشین می‌اندازد. لحظه‌ای مکث می‌کند، بعد کمی عقب می‌رود اما نه به اندازه‌ی ماشین قبلی. ماشین اما، از جایش تکان نمی‌خورد، گویی به خودش اطمینان داشته باشد. زن وقتی می‌ایستد به مسیر ماشین‌های پشت‌سر نگاه می‌کند. همچون کسی که قبل از انجام کار مهمی بخواهد تمام جوانبش را بسنجد: شاید ماشین بهتری در راه باشد! اما نه، به سمت اتومبیل حرکت می‌کند. در عقب را باز می‌کند. سوار می‌شود. ماشین خیلی نرم به راه می‌افتد. تصویر دوباره به مرد دست‌فروش می‌رسد. او همچنان با همان دستی که چند دقیقه‌ای می‌شود شلوار را گرفته‌ است، خاموش و بی‌صدا به مقابلش زل زده است، به خیابان، به من، به ایستگاه؟

تصویر اتوبوس جای مرد دست‌فروش را می‌گیرد. سوار می‌شوم. وقتی با تصویر یکی می‌شوم، روبه‌رویم تاکسی سبز رنگ به خودش تکانی داده است. راننده‌ی اتوبوس آرام از کنارش رد می‌شود.

کات.


برداشت دومی وجود ندارد.



هیچ نظری موجود نیست: