۱۳۹۳۰۵۱۶

محنت‌نامه/ ـ‌ آگه نه‌ای از نازکی حوصله‌ی ما

به الف. صاد،
 از آن دور ایستاده‌ای رو به من، و می‌گویی چرا هنوز تنهام؟
یک شب در همیشه‌ خلوتم داشتم ای‌ـ‌بوک همسا‌یه‌ی نیما را می‌خواندم. به همین همه‌ی تنهایی‌هام فکرمی‌کردم و به نظرم رسید که ما از منظر دیگری هم تنها باشیم: وقتی رابطه‌ای صادقانه آغاز می‌شود، وقتی در ایجاد یک رابطه‌ی دوستی به چیزی جز خود دوستی فکرنکنیم، تنها می‌مانیم. دوستی صادقانه و ‌بی‌ریا، بدون انجام هیچگونه معامله‌ای = بده‌ـ‌بستانی، بی‌تنهایی پایدار نمی‌ماند. وقتی رابطه‌ای این چنین آغاز شود، باید انتظار تنهایی را داشت. بیندیشم که این ماجرا در مورد چیزهای دیگر هم صادق‌باشد. ببین:‌ چند روز پیشتر از این که اینجا این کس‌وشر را بنویسم، "مسنر" دیدم. خودش را که نه، فیلمش را. وقتی از رابطه‌اش با کوه می‌گفت و هژده صعود بالای هشت‌هزارتایی‌اش، دیدم تنها مانده خوش‌جور. وقتی شمالی دیواره‌ی درت را در دوازده ساعت بی‌خسته‌گی و به یکباره می‌زده، تنها بوده. حتی برادر صعود همیشه‌هایش نبوده. دو زن زنده‌گی‌اش که خواسته، نمانده‌اند. شاید بگویی خودخواه بوده. کدام‌مان نیستیم؟!: آن دو زن بچه می‌خواستند و زندگی آرام را رو به دوربین گفتند. شاید یک جور معامله‌ی خوش. ولی مسنر به خود رابطه خوش بوده. تنها مانده. با کوه مانده و سرآخر به قطب شمال شده. یک چیز دیگر می‌خواستم اضافه‌کنم که حالا یادم رفت. بمان تا بعد... 

برقرارباش.

پس‌نوشت:
ـ با بیت: سرشارکنی جام تغافل گنهت نیست، آگه نه‌ای از نازکی حوصله‌ی ما. (طالب آملی)   

۱ نظر:

الف صاد گفت...

با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی