برای گراکوس شکارچی که هزاران سال است
نمیمیرد.
میم ب. عزیز، شما نیز مرا نمیشناسید؛ یکی از ویراستاران
مجله هستم که وظیفهی خواندن متن شما از سوی سردبیر به من واگذار شدهبود. متن به
اصطلاح «پژوهشی» شما از نظر محتوا، مطلب بکر و تازهای
است. با احترام زیاد نسبت به سالها به اصطلاح پژوهشتان در باب موضوع که به شخصه
برایم جالب بود، باید بگویم امکان چاپ چنین مطلبی در مجلهی ما نیست. مطلب شما
بیشتر سویهای ادبی دارد تا وجهی علمیـپژوهشی، روشنتر بگویم: تلاطمی از وهم و
خیال با واقعیت. اما دیشب اتفاقی برایم افتاد که مدتهاست نیفتاده بود: همانطور که
روی کاناپه درازکشیدهبودم نوشتهی شما داشت در ذهنم مرورمیشد!
با متنها قراری
گذاشتهام: هروقت متنی وِلمنکند، یعنی استخواندار است؛ و مطلب شما نیز برایم چنین
است. هرچند اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم در ابتدا به شما اتهام کپیبرداری از
آثار بزرگ را زدیم! گرچه همین اتهام هم نشانهی برتری ایدهی اثر شماست. اجازه
بدهید بروم سر اصل مطلب: سویهی ادبی متن شما را پررنگتر کردهام و میخواهم اگر
شما موافق باشید آنرا به صورت داستانی (حالا یا در یک قسمت، یا به صورت پاورقی در
چند قسمت) که در زیر این توضیحات بر اساس متن شما نوشتهام، با نام شما در مجلهای
دیگر چاپکنم. در انتظار پاسخ شما میمانم و در انتها مطلبی از ریلکه را ضمیمه میکنم. ریلکه در قسمتی از نامهای دربارهی پدیدآوردن یک اثر هنری، اینطور مینویسد: «...هرچه پیشترروی، زندگی یگانهتر
و تکینتر میگردد. اثر هنری نمایش ضروری، گریزناپذیر و الیالابد آشکار آن
واقعیت تکین است...از این حیث اثر هنری به نحوی شایان توجه به یاری هر آن کسی میشتابد
که به خلق آن برانگیخته شدهباشد... این امر شرح مسلمی میتواندباشد بر نیاز ما به
سپردن خویشتنمان به فجیعترین بلایا و البته دمفروبستن در سخنگفتن از آن، تا
آنجا که خود را در اثر غرقهکنیم، و آن بلایا را با سخنگفتن از آنها دستمالی،
محو و بیاثر نسازیم: آنچه تکین است...آنچه هیچکس دیگری نمیتواند بداند...تنها
زمانی ارزش خواهدداشت که جایگاه خود را در هاویهیِ آشوبناک اثری که خلقمیکنیم
پیداکند و قانون خود را به نمایشگذارد؛ فیگور یگانهای که تنها مرئیت هنر است...»
با احترام
ف. ح. ویراستار مجله
ماشینی است عظیم،
و در نوع خود دارای مهندسی و طراحیِ بسیار پیشرفته و دقیق. ماشین، تشکیلشده از
یک بدنهی آهنی بزرگ تقریبن معادل یک ساختمان دو طبقه، و لولهای که یک سرش در سر
بدنهی آهنی و سر دیگرش کاملن در زمین فرورفتهاست. انعطاف لوله آنرا هم در برابر حوادث
طبیعی مانند طوفان، سیل، زلزله و دیگر حوادث طبیعی کاملن مقاوم نموده، و هم در
برابر تهدیدات انسانی.
در قسمت بالای بدنهی آهنی که کاملن صاف و پوشیده و دارای
مساحتی حدود شصتمتر است، آنتنی بسیار پیشرفته نصبشده. آنتن در ظاهر میلهای
است به ارتفاعی حدود دو متر و قطری در حدود پنجاه سانتیمتر که درونش را ترکیبی از
فرستندها و گیرندههای متعدد پرکردهاست. کسانی که این ماشین غولپیکر را طراحی
کرده و کارگذاشتهاند؛ به احتمال زیاد آنرا از راه دور کنترلمیکنند. شاهد بر این
مدعا، یکی همین آنتن بسیار پیشرفته، و دیگری بدنهی فلزی بسیار محکم و بدون
هیچگونه دریچه و یا راه نفوذی است که نفر یا نفراتی بتوانند از آن به داخل ماشین
رفتوآمد داشتهباشند. دلیل دیگری که شاید بتوان ذکرکرد نیز گزارشهای کسانی است
که ماشین را در این نقطه کارگذاشتهاند. در این مدتی که ماشین در این نقطه نصبشده،
هرگز دیدهنشده که کسی یا کسانی از داخل
آن بیرونبیایند یا بتوانند یا بخواهند به داخل آن نفوذکنند. درضمن گزارش یا گزارشهایی
نیز در مورد تعمیر یا خرابی ماشین توسط طراحان منتشرنشده.
در تمامی کرهی
خاکی، تنها و تنها یک نمونه از این ماشین وجوددارد. برطبق گزارشهای کسانی که
ماشین را هدایتکرده و میکنند؛ ماموریت ماشین در آخرین روز سال چهلم خود به پایان
خواهدرسید. ماشین از انرژی خورشیدی برای کارکرد خود سود میجوید و برای چنین
کاری مسلمن در داخل این جعبهی آهنیِ پر از نیاز، تعداد بیشماری تبدیلات انرژی
صورتمیگیرد. حفاظت ماشین از خود هم در نوع خود جالب، ساده، ولی بسیار پیشرفته است: ماشین در شعاع پنجاهمتری خود میدان مغناطیسی بسیار قویای ایجادمیکند که در طی
بیست و چهار ساعت شبانهروز آنرا از هر خطری در امان نگهمیدارد. نزدیک شدن به
این مرز، مرگ شخص را به همراه دارد. به گفتهی گزارشهای موجود، ایدهی این کار از
قطبهای زمین و میدان مغناطیسی آن گرفتهشده. میدانیم که قطبها، با ایجاد میدان
مغناطیسی در اطراف کرهی زمین، آنرا از بسیاری از بلایای کهکشانی در امان نگهمیدارند.
کسانی که ماشین
را کارگذاشتهاند در واقع قصد کشتار عدهای دیگر را دارند. بنابراین به نوعی دشمن
آنها محسوبمیشوند. این عده که ماشین در فاصلهی یک کیلومتری محل سکونتشان نصبشده،
در شهری ـاگر بشود چنین عنوانی به معنای مدرن و یا حتی سنتی به محل سکونت ایشان
دادـ نسبتن بزرگ با دیوارهایی بلند به طول یک ساختمان پنج طبقه زندگیمیکنند. هرچند در این شهر هیچ نشانی از چنین ساختمانهایی دیده و گزارش نشدهاست. کسب و
کار اکثر مردمان شهر کشاورزی است و از این طریق روزگار میگذارانند. کارها و
نیازها به غایت بدوی و در حد زنده بودن و زنده نگاهداشتن در حد و اندازهی طول
عمر یک انسان معمولی است. اکثر آدمها، کارهای فردی و نیازهای مربوط به خانواده را
خود به تنهایی، و یا به کمک اعضای خانواده انجام میدهند و در کارهایی که اجماع
لازم است احتمالن به کمک یکدیگر میشتابند. شغلهای دیوانسالارانه در شهر موجود
نبوده و نیست. میشود چنین گفت که اصلن چنین سازوکارهایی وجود نداشته و ندارد، و
زندگی مردمان شهر احتمالن بدون هیچگونه اعتقادی به داشتن مقام و منسب، و فاقد
هرگونه تشکیلات اداری مدرن و حتی از نوع بدویاش طیمیشده و میشود. در گزارشهای
موجود از دشمنان، هیچگاه هیچ مقامی از این شهر خطاب گرفتهنشده. گویی اصلن مردمان
شهر یک تن واحد بوده و دشمنان همهی مردمان شهر را یکی میدیدهاند. هیچ گزارشی
مبنی بر ضرب و جرح یا مثلن توهین و آدمکشی و دزدی و ... ثبتنشده و اگر احیانن
مشکلی پیش میآمده بنابر تنها سنتی که میشناسیم حل و فصل میشده. سنتی که در
اجداد روستانشین ما نیز وجود داشته، یعنی کدخدامنشی و ریشسفیدی. هرچند در این
مورد هم تردید وجود دارد. چراکه این تصور، تنها تصور موجود از زندگی اجتماعی
انسانی است. این فرض آخرین نقطهای است که دید محدود انسانی میتواند نسبت به
زندگی مردمان این سرزمین که علاقهی چندانی به نوشتار و نوشتن سرنوشت خود نداشته
و ندارند، پیداکند. گرچه میتواند اینطور نباشد: اینکه مردمان سرزمین شفاهی، شفاهی
نبوده و چیزهایی نوشتهباشند. اما چنین چیزی تا اثبات نشود، درواقع تا متنی از
آنچه آنان نوشتهاند کشفنشود، آنان مانند امروز شفاهی خواهندماند.
دشمنان احتمالن
بعد از بررسیهای بسیار فهمیدهاند تنها راه غلبه بر مردمان شهر، فلجکردن کشاورزی
آنان است. دشمنان درواقع به ریشه زدهاند. ماشینی که طراحیکردهاند لولهای
خرطومی دارد که به مرور زمان هرچه مواد طبیعی لازم برای کشت در یک زمین کشاورزی
لازم است را به طرز غریبی تا شعاع پنجاه کیلومتری خود میبلعد! دشمنان هرگز فکر
رخنه یا ورود از دروازه یا دیوارها به شهر را نداشتهاند. آنچه که از گزارشهای
مرتب سالانه ـگرچه آنها به طرزی هوشمندانهای هیچ نامی از منطقهای که بشود به
آن ارجاع داد نبردهاندـ میتوان دریافت و آنچه که از طراحی شگفتانگیز و بیبدیل
ماشین که بیشک تحسین هر مهندس طراح ماشینهای صنعتی را برمیانگیزد تا به امروز
فهممیشود، این است که برای دشمنان؛ زندگی مردمان شهر چنان خاری در چشمانشان است
که چنین تدبیری به غایت هولناک و البته انسانی (چراکه تنها از انسان چنین همنوعکشیای
برمیآید) اندیشیدهاند. مورد ماشین به خوبی نشان میدهد که دشمنانِ شهر به خوبی
از طرز زندگانی مردمان اطلاع داشته و ماشین را برنامهریزی کردهاند. البته در این
بین شاید هم پیشامدهایی رویداده و بدهد که در کار ماشین طبق برنامه خللی به وجود
بیاورد، اما در نهایت احتمال آنچه دشمنان این مردم میخواهند؛ یعنی سرزمینی در
پایان سال چهلم خالی از انسان، سرزمینی عاری از تمام آن مزارع سرسبز و آباد و بدل
شدنش به بیابانی خشک و لمیزرع، بسیار زیاد است. دشمنان به طرزی جنونوار و
حسودانه حتی نمیخواهند تا کیلومترها نشانی از مردمان و سرزمینشان باقیبماند. درواقع دشمنان در فکر زجرکشکردن مردمان، ضمن نسلکشی
آنانند: چراکه به مرور کشاورزی مردمان شهر را از رونق افتاده، درختان باغها خشکیده،
و با وجود آب فراوان در شهر از زمینهای حاصلخیز دیگر هیچ محصولی به عملنمیآید. مردمان نیز آرامآرام و گاهی دستهدسته میمیرند.
در قسمتی از یک
گزارش مختصر و مفید دشمنان چنین آمده: «...در سالها حملهی بینظیر ما، حتی یک مورد از مردم شهر که
بتواند جان سالم بهدرببرد و یا حتی اینکه تقلایی از روی دیوارها برای فرار، و یا
تعدی به ماشین تحت امر ما صورت دهد، یا حتی بخواهد به ما پناهنده شود، وجود نداشته
و تمام مردم شهر بر طبق شواهد ما که در گزارش مبسوطتری به اطلاع آن مقام خواهد
رسید آرامآرام در حال از بین رفتنند...» آنچه از این متن نظامیوار برمیآید تایید کشتار مردم
سرزمین به دست دشمنان است. آنچه که دشمنان را وادار به چنین جنایت وحشتناکی میکند
هنوز بر کسی روشننشده. برای مثال مشخص نیست چنین مردمانی که میشود گفت آزارشان
به اندازهی یک سر سوزن به همسایگان یا حتی دشمنان خود نرسیده چرا با چنین حجمهای
از کشتار روبهرو گشتهاند؟ چرا اصلن چنین دشمنانی دارند، دشمنانی که هویت آنها
تا به حال بر کسی معلومنشده؟ شاید اصلن دلیلی جز همین انفعال نداشتهباشد، هرچند که
این مورد بعید مینماید.
متنهایی از این
دست تنها سند پابرجا از ظلم و تجاوزی است که بر مردمان رفتهاست. ولی همانطور که
سندی در آن باب است، اطلاعات مختصر و درضمن صادقانهای هم از نوع زیست مردم سرزمین
شفاهی به دست میدهد: آنها هیچگاه نخواستند در طی سالها کشتار، از مرگی که در
انتظارشان بود خلاصی یابند. به راستی مردمان این سرزمین چرا از شهر نگریخته و نمیگریزند
و به جستجوی جایی جدید برای اسکان و باروری زمین برنمیآیند با وجود آنکه به فنون
کشاورزی سخت احاطهداشته و دارند؟
بیشک مردمان
سرزمین شفاهی کشاورزانی چیرهدست بوده و از کمبود مواد آلی لازم برای کشت و برداشت
محصولشان به مرور زمان و با وجود ماشینی خونخوار اطلاع پیداکردهاند. اما اینکه تا
به حال نخواستهاند این مشکل را از میانبردارند یا حداقل به کشف سرزمین دیگر
اقدامکنند نامحتمل مینماید مگر در دو صورت: اول اینکه مردمان سرزمین شفاهی از
چنان زندگی کاملی در مراحل قبل از شروع کشتار برخوردار بودهباشند که دیگر نیازی
به زندهبودن و ادامهی زندگی حسنکرده و همین ماجرا خشم دشمنان را برای نابودیشان
برانگیختهاست؛ و دیگر اینکه در طی سالها کشتار آنقدر زجردیدهاند، که دیگر توان
و انگیزهی لازم برای حل مشکل اساسی خود، که در واقع دشمنان باشند را از دستدادهاند. در این حالت میتوان گفت دشمنان به نوعی نیروی رهاییبخش آنان به حساب آمده و
درواقع دیگر مشکل قلمداد نمیشوند. اما اگر دشمنان نیرویی رهاییبخش باشند، چرا
مردمان شهر شفاهی سالها کشتار را دوامآوردهاند؟ آنان مسلمن از زجرکشیدن لذت نمیبرده
و نمیبرند. آنان میتوانستند خیلی زودتر از اینها دروازههای شهر را به روی
دشمنان بگشایند تا هرچه زودتر مرگی خوش را به خود پیشکش کنند! چیزی که این روزها از
یادها رفته و مبتذل انگاشتهمیشود.
از آنجا که
از اعتقادات، و رسم و رسوم مردم سرزمین شفاهی اثری در دست نیست، نمیتوان در این
مورد اظهار نظری قطعی کرد. ولی نمیتوان وجود آنها را به دلیل پارهای مکتوبات
دشمنانشان نادیده گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر