۱۳۹۱۰۶۱۹

پژوهشی درباره‌ی یک کشتار

برای دایی ادوار سلین
سردبیر محترم،‌ از آنجا که احساس‌می‌کنم مطلب زیر بدون این مقدمه برای شما ممکن است کششی برای خواندن پیدانکند، خود را ملزم به نوشتن آن کردم. انگیزه‌ی ارسال متن زیر ـ‌که درواقع نوعی پژوهش است‌ـ برای چاپ در مجله‌ی وزین شما در حال حاضر چندان برایم روشن نیست هرچند که در ابتدای نوشتنش چنین نبود. اینکه گفتم را در حکم نوعی فخرفروشی از جانب من و یا توهین در همین آغاز کار تصور نکنید. هرگز. شاید اگر یک نویسنده بودم و یا دستی در نویسنده‌گی داشتم، جرئت آتش‌زدن و یا دست‌کم پاره‌کردن آن‌ را پیدا می‌کردم. باید بگویم این مقدمه را پس از نوشتن متن اصلی و به عنوان پیش‌آشنایی شما با موضوع پژوهش، و البته شخص خودم می‌نویسم. چون احتمال‌می‌دهم از ماجرا چیزی نشنیده‌‌باشید و پس از خواندنش آنرا یاوه‌سرایی‌های یک مجنون یا دست‌کم یک پیرمرد بازنشسته‌ی بی‌‌کار تصورکنید. اما تمنادارم هرگز چنین تصوری نکنید حتی اگر از خیر چاپ مطلب هم گذشتید. شما مرا نمی‌شناسید اما من سال‌هاست مجله‌ی شما را در اشتراک خود داشته‌ام و همواره دوست داشته‌ام مطلبی هم با نام خود در آنجا داشته‌باشم. این شد که تصمیم‌گرفتم پژوهشم را برای شما بفرستم. پژوهشی که همانطور که گفتم شاید هیچ کششی برای چاپ در شما ایجاد نکند. چون محتوای آن شرح رویدادی است که کمتر کسی در این روزها، که روزگاری است که "چیزها" مدام در تغییرند و دیگر آنچنان تفاوتی مابین آنچه بوده و آنچه هست وجود ندارد، به آن توجه می‌کند. چراکه چیزهای در حال تغییر گذشته را بی‌معنا می‌کنند و آن چیز موجود درگذشته دیگر وجود ندارد. و همه‌ی این‌ها در حالی است که پژوهش من از وجود چیزی در گذشته می‌گوید. پس از همه‌ی این روده‌درازی‌ها شاید بخواهید بدانید انگیزه‌ی اصلی من از نوشتن آن چه بوده، برایتان می‌گویم: حرفه‌ای که سا‌ل‌ها به آن اشتغال داشته و علاقه‌مندیم نسبت به مردم سرزمینی که واقعه‌ی زیر در آن رخ داده. مردمی که سال به سال که بر عمرم افزوده می‌شود، تنها به صرف پژوهش‌هایم؛ بیشتر و بیشتر دوستدارشان گشته‌ام... و اما اینک متن پژوهش:     
   گرچه در حال حاضر جز آهن‌پاره‌ای تصورنمی‌شود ولی ماشینی بوده‌است عظیم، و در زمان خود و در نوع خود مسلمن دارای مهندسی و طراحی‌ِ بسیار پیشرفته و دقیق. ماشین تشکیل‌شده از یک بدنه‌ی فلزی بزرگ و مقاوم که تقریبن معادل یک ساختمان دو طبقه است‌، و لوله‌ای که یک سرش در سر بدنه‌ی آهنی فرورفته و سر دیگرش کاملن در زمین. این لوله در زمان خود به احتمال بسیار زیادی منعطف بوده و کاملن مقاوم در برابر حوادث طبیعی مانند طوفان، سیل، زلزله و یا هر حادثه‌ی طبیعی دیگر، و درضمن کاملن مقاوم در برابر تهدیدات انسانی.
   یکی دیگر از قسمت‌های قابل رویت ماشین در قسمت بالای بدنه‌ی آهنی ـ‌که کاملن صاف و پوشیده و دارای مساحتی حدود شصت‌متر است‌ـ قراردارد: آنتنی بسیار پیش‌رفته در زمان خود. این آنتن میله‌‌ای است به ارتفاعی حدود دو متر و قطر حدود پنجاه سانتی‌متر که ظاهرن صاف و ساده به نظر می‌رسد ولی درونش را ترکیبی از فرستندها و گیرنده‌‌های متعدد پرکرده‌‌است. کسانی که این ماشین غول‌پیکر در نوع خود را طراحی کرده و کارگذاشته‌‌بودند؛ به احتمال زیاد آنرا از راه دور کنترل می‌کردند. شاهد بر این مدعا، یکی همین آنتن ‌بسیار پیشرفته، و دیگری بدنه‌ی فلزی بسیار محکم و بی‌هیچگونه دریچه و یا راه نفوذی است که نفر یا نفراتی بتوانند از آن به داخل ماشین رفت و آمد داشته‌باشند. دلیل دیگری که شاید بتوان ذکرکرد نیز گزارش کسانی است که ماشین را در این نقطه کارگذاشته‌‌بودند. در این مدت طولانی‌ای هم که از قدمت واقعه می‌گذرد، دیده‌نشده که کسی یا کسانی از داخل آن بیرون بیاید یا بتواند یا بخواهد به داخل آن نفوذکنند. گزارشی نیز در مورد تعمیر یا خرابی ماشین توسط طراحان منتشرنشده یا اگر شده من در این مدت بیست ساله از پژوهشم که بلاانقطاع درصدد جمع‌آوری هرگونه اطلاعاتی در این زمینه بوده‌ام، به آن برنخورده‌ام.
   برطبق گزارش‌های کسانی که ماشین را هدایت می‌کردند، ماشین در آخرین روز سال چهلم خود از ماموریت خویش فارغ گشته و تا به حال خاموش و بی‌اثر در این گوشه از کره‌ي خاکی افتاده‌است. تا آنجا که دریافته‌ام، ماشین از انرژی خورشیدی برای کارکرد خود سودمی‌جسته. برای چنین کاری مسلمن در داخل این جعبه‌ی آهنیِ پر از نیاز، تعداد بی‌شماری تبدیلات انر‌ژی‌ صورت‌می‌گرفته. حفاظت ماشین از خود هم در نوع خود جالب، ساده ولی بسیار پیشرفته‌بوده‌: ماشین در شعاع پنجاه‌متری خود میدان مغناطیسی قوی ایجادمی‌کرده که در طی بیست و چهار ساعت شبانه‌روز آنرا از هر خطری در امان نگه‌می‌داشته. نزدیک شدن به این مرز مرگ شخص را به همراه داشته. امروز پس از پژوهش‌های فراوان دریافته‌ام که ایده‌ی این کار از قطب‌های زمین و میدان مغناطیسی آن گرفته‌شده. می‌دانیم که قطب‌ها، با ایجاد میدان مغناطیسی در اطراف کره‌ی زمین، آنرا از بسیاری بلایای کهکشانی در امان نگه‌می‌دارند.
   کسانی که ماشین را کارگذاشته‌بودند در واقع قصد کشتار عده‌ای دیگر را داشتند. بنابراین به نوعی دشمن آن‌ها محسوب‌می‌شدند. اینکه با تردید عنوان دشمن را به کار می‌برم نیز خود ماجرایی بس شگفت دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت. آنچه من به عنوان یک کاراگاه بازنشسته‌ی دایره‌ی جنایی دیده‌ام و در جستجوهایم دریافته‌ام، این است که در تمامی کره‌ی خاکی، تنها و تنها یک نمونه‌ از این ماشین کشتار وجود داشته‌است. و در ادامه اگر بخواهم با صداقت باشم، باید بگویم همین نکته هم ذهن کاراگاه بازنشسته‌ای چون من را ترغیب به کشف صحت این ماجرا را کرد. از میانسالی که راجع‌به این کشتار عظیم مطلبی را خواندم، ماجرا کاملن ذهن مرا به خود مشغول‌ کرده‌است.
   این عده که ماشین در فاصله‌ی یک کیلومتری محل سکونتشان نصب ‌شده‌بوده، در شهری ـ‌‌اگر بشود چنین عنوانی به معنای مدرن و یا حتی سنتی به محل سکونت ایشان دادـ نسبتن بزرگ با دیوارهایی بلند به طول یک ساختمان پنج ‌طبقه‌ی امروزی زندگی می‌کردند. هرچند در شهر خودشان هیچ نشانی از چنین ساختمانی دیده و گزارش نشده‌. کسب و کار اکثر مردمان این شهر کشاورزی بوده و از این طریق روزگار می‌گذراندند. کارها و نیازها به غایت بدوی و در حد زنده بودن و زنده نگاه‌داشتن در حد طول عمر یک انسان معمولی بوده‌. اکثر آدم‌ها، کارهای فردی و نیازهای مربوط به خانواده را خود به تنهایی، و یا به کمک اعضای خانواده انجام‌می‌دادند و در کارهایی که اجماع لازم بوده احتمالن به کمک یکدیگر می‌شتافتند. شغل‌های دیوان‌سالارانه در شهر موجود نبوده و چنین ساز و کارهایی وجود نداشته‌. زندگی مردمان شهر احتمالن بدون مقام و منسب و فاقد هرگونه تشکیلات اداری مدرن و حتی از نوع بدوی‌اش طی‌می‌شده. در گزارش‌های موجود از دشمنان که مطالعه‌کرده‌ام، هیچ‌گاه هیچ مقامی از این شهر خطاب گرفته‌نشده. گویی اصلن مردمان شهر یک تن واحد بوده‌ و دشمنان همه‌ی مردمان شهر را یکی می‌دیده‌اند. هیچ گزارشی مبنی بر ضرب و جرح یا مثلن توهین و آدم‌کشی و دزدی و ... ثبت‌نشده و اگر احیانن مشکلی پیش می‌آمده بنابر تنها سنتی که می‌شناسیم حل و فصل می‌شده. سنتی که در اجداد روستانشین ما نیز وجود داشته یعنی کدخدامنشی و ریش‌سفیدی. هرچند در این مورد هم تردید وجود دارد. این مطلب را به این دلیل می‌گویم که تصور این مورد تنها راه‌ حل من از زندگی اجتماعی انسانی است و ممکن است اینطور نباشد. این فرض آخرین نقطه‌ای است که دید محدود انسانی‌ام می‌تواند نسبت به زندگی مردمان این سرزمین که علاقه‌ی چندانی به نوشتار و نوشتن سرنوشت خود نداشته‌اند پیداکند. گرچه همانطور که گفتم، می‌تواند اینطور نباشد: اینکه مردمان شهر شفاهی، شفاهی نبوده‌ و چیزهایی نوشته‌باشند ولی بعد از سلطه‌ی دشمنان، تمامی‌شان سوزانده‌شده و از بین رفته‌است. گرچه چنین احتمالی غیرممکن به‌نظرمی‌رسد. در ادامه به علل عدم امکان چنین احتمالی خواهم‌پرداخت.    
   مورد ماشین به خوبی نشان می‌دهد که دشمنانِ شهر به خوبی از طرز زندگانی مردمان اطلاع داشته و ماشین را برنامه‌ریزی کرده‌‌بودند. البته در این بین شاید هم پیشامدهایی روی‌داده که در کار ماشین طبق برنامه خللی به وجود آورده‌باشد اما در نهایت آنچه دشمنان این مردم می‌خواسته‌اند به وقوع پیوسته: شهر در پایان چهل سال خالی از انسان شده و از تمام آن مزارع سرسبز و آباد چیزی جز بیابانی خشک و لم‌یزرع نمانده‌است.
   آنچه که دشمنان را وادار به چنین جنایت وحشتناکی کرده بر من روشن نشده. برای مثال مشخص نیست چنین مردمانی که می‌شود گفت آزارشان به اندازه‌ی یک سر سوزن به همسایگان یا حتی دشمنان خود نرسیده چرا با چنین حجمه‌ای از کشتار روبه‌رو گشته‌اند؟ چرا اصلن چنین دشمنانی داشته‌اند؟! البته باید بگویم پژوهش من از آنرو نبوده و نیست که به چنین پرسش‌هایی پاسخ دهد. پیشتر از من نیز به چنین پرسش‌هایی و چه بسا سهمگین‌تر و دقیق‌تر، که درباره‌ی علل این کشتار عظیم از منظرهای مختلف جامعه‌شناسی و روانشناسی بوده، پرداخته شده، پاسخی علمی و درخور داده‌نشده و پژوهش‌گران بعد از مدتی دچار ملال و بی‌انگیزه‌گی شده و یا با پیدا‌کردن مطلبی تازه و حادثه‌ای مهیج‌تر و پولسازتر، از ماجرا دست‌کشیده و به سوی ماجرای جدید رفته‌اند. من هرگز نخواسته و اصلن قصدنداشته‌ام دست به یک پژوهش علمی بزنم. بلکه قصدم تنها یافتن پاسخ و یا حداقل پیدا شدن افقی تازه برای کنجکاوی بیشتر در عللی است که مردمان شهر شفاهی با عمل خود در مقابل دشمنان انجام داده‌اند.
   دشمنان احتمالن بعد از بررسی‌های بسیار فهمیده‌بودند تنها راه غلبه بر مردمان شهر، فلج کردن کشاورزی آنان است. دشمنان درواقع به ریشه زده‌بودند. ماشینی که طراحی‌کرده‌بودند لوله‌ای خرطومی داشته که به مرور و درطی آن چهل سال، هرچه مواد طبیعی لازم برای کشت در یک زمین کشاورزی لازم‌بوده را به طرز غریبی تا شعاع پنجاه کیلومتری خود می‌بلعیده. دشمنان هرگز فکر رخنه یا ورود از دروازه یا دیوارها به شهر را نداشتند. آنچه که از گزارش‌های مرتب سالانه آن‌ها که به طرزی هوشمندانه هیچ نامی از منطقه‌ای که بشود به آن ارجاع داد نبرده‌اند، دریافته‌ام و آنچه که از طراحی شگفت‌انگیز و بی‌بدیل ماشین ـ‌که بی‌شک تحسین هر مهندس طراح ماشین‌های صنعتی را برمی‌انگیزدـ به آن‌رسیده‌ام، این است که برای دشمنان زندگی مردمان شهر چنان خاری در چشمانشان بوده که چنین تدبیری به غایت هولناک و البته انسانی (چراکه تنها از انسان چنین همنوع‌کشی‌ای برمی‌آید) به فکرشان رسیده‌. درواقع دشمنان در فکر زجرکش کردن مردمان، ضمن نسل‌کشی آنان بوده‌اند. چراکه به مرور کشاورزی مردمان شهر را از رونق افتاده، درختان باغ‌ها خشکیده و با وجود آب فراوان در شهر، از زمین‌های حاصلخیز دیگر هیچ‌ محصولی به عمل نیامده. مردمان نیز آرام آرام و گاهی دسته دسته می‌مردند. دشمنان به طرزی جنون‌وار و حسودانه؛ حتی نمی‌خواستند تا کیلومترها نشانی از مردمان و سرزمین‌شان باقی‌بماند.      
   در قسمتی از گزارش مختصر و مفید چهلم دشمنان اینطور آمده: « ...اکنون چهل سال از حمله‌ی بی‌نظیر و بدون حتی یک نفر تلفات ما می‌گذرد. در طی این چهل سال حتی یک مورد از مردم شهر که بتواند جان سالم به در ببرد و یا حتی اینکه تقلایی از روی دیوارها برای فرار، و یا تعدی به ماشین تحت امر ما صورت دهد، یا حتی بخواهد به ما پناهنده شود، وجود نداشته و تمام مردم شهر بر طبق شواهد ما که در گزارش مبسوط‌تری به اطلاع آن مقام خواهد رسید کاملن از بین رفته‌اند...» آنچه‌ که از متن این گزارش نظامی‌وار برمی‌آید تایید کشتار مردم سرزمین به دست دشمنان است. متن‌هایی از این دست تنها سند پابرجا از ظلم و تجاوزی است که بر مردمان رفته‌. ولی همانطور که سندی در آن باب است، اطلاعات مختصر و درضمن صادقانه‌ای هم از نوع زیست مردم سرزمین شفاهی به دست می‌دهد: آن‌ها هیچگاه نخواستند در طی این چهل سال از مرگی که در انتظارشان بود خلاصی یابند! به راستی مردمان این سرزمین چرا از شهر نگریخته و  به جستجوی جایی جدید برای اسکان و باروری زمین برنیامدند با وجود آنکه به فنون کشاورزی سخت احاطه داشته‌اند؟
   بی‌شک مردمان سرزمین شفاهی کشاورزانی چیره‌دست بوده و از کمبود مواد آلی لازم برای کشت و برداشت محصولشان به مرور زمان و با وجود ماشینی خونخوار اطلاع پیدا کرده‌بودند. اما اینکه نخواسته‌بودند این مشکل را از میان بردارند یا حداقل به کشف سرزمین دیگر اقدام‌کنند نامحتمل می‌نماید مگر در دو صورت: اینکه مردمان سرزمین شفاهی از چنان زندگی کاملی در مراحل قبل از این کشتار برخوردار بوده‌باشند که دیگر نیازی به زنده بودن و ادامه‌ی زندگی حس نکرده‌باشند، که همین ماجرا هم خشم دشمنان را برای نابودی‌شان برانگیخته‌باشد؛ و یا اینکه در طی مدت کشتار آنقدر زجر دیده‌‌باشند، که دیگر توان و انگیزه‌ی لازم برای حل مشکل را، که در واقع دشمنان بوده، از دست ‌داده‌باشند. در این حالت دشمنان به نوعی نیروی رهاکننده آنان به حساب‌آمده و درواقع دیگر مشکل قلمداد نمی‌شدند. اما اگر دشمنان نیروی رهاکننده آنان بوده‌باشند چرا مردمان شهر شفاهی به مدت چهل سال صبر کرده‌بودند؟ آیا از زجرکشیدن لذت می‌بردند؟ آن‌ها می‌توانستند خیلی زودتر از این‌ها دروازه‌‌های شهر را به روی دشمنان بگشایند تا هرچه زودتر مرگی خوش را به خود پیش‌کش کنند! چیزی که این روزها از یادها رفته و مبتذل انگاشته‌می‌شود.
   از آنجا که از اعتقادات، و رسم و رسوم مردم سرزمین شفاهی اثری در دست نیست، نمی‌توان در موارد بالا اظهار نظری قطعی کرد. ولی نمی‌توان وجود آن‌ها را به دلیل پاره‌ای مکتوبات دشمنان‌شان نادیده‌گرفته و به تصمیم‌شان ارج ننهاد. چراکه آنان مرگ را انتخاب کرده و آگاهانه با آن روبه‌رو شده‌‌بودند.  

هیچ نظری موجود نیست: