۱۳۸۹۰۲۰۲

یادداشتی بر «مردی در خانه» نوشته‌ی "اولا هان"


آمدم نظری بگذارم و از شهامت سایت زمانه بابت نوشتن چنین داستان اروتیک می‌نی‌مالی تشکر کنم که چشمانم گیر کرد به نظرات دوستان ایرانی که متن داستان رو خوانده‌اند و انگار از بابت به کار بردن کلمات واقعی و نزدیک به فرهنگ کوچه‌ی‌مان دلگیر. بنابراین انگیزه‌ی نگاشتن این متن بیشتر برای عرض دو چیز است:


یک. چرا انسانِ وطنی در رابطه‌هایش مرزهایی دارد بسیار، با دیوار‌هایی بسیار بسیار بلند که هر وقت که می‌خواهد با گذشت روزها نگاهی بر آن بیندازد از انجام آن نا‌توان است؟ مرزهایی که در بعضی از قسمت‌هایش بوی نا و فسادش دارد دیگر قسمت‌ها را نیز فاسد می‌کند؟ انسان وطنی را چه نیاز به دیوارهایی این‌سان بلند که آشنایی نمی‌بیند برای حرف زدن؟ انسان وطنی تا به کی اسیر تابو‌های خویش خواهد ماند؟ آیا میزان زیاد ذهن استبداد‌زده‌ی و سنت‌گرای انسان وطنی، بر نگاه انتقادیش به این مرز تاثیر دارد؟

اگر انسان وطنی (آن هم از نوع زمانه‌خوانش!) نتواند جلوی احساساتش نسبت به یک متن ادبی را بگیرد، و نداند که برای نظر دادن درباره‌ی یک متن ادبی (هر چند سخیف از دید او) نباید آنرا تمام و کمال به خود بگیرد، دیگر چه امیدی به دیگران.

کوندرا در پانویسی (در یکی از صفحات برای توضیح نوشته‌اش در همان صفحه) در اثر ارزشمند خود، «بار هستی»، عنوان می‌کند که در نوشتن رمان نه تنها دوست دارد به مرزهای حساس رابطه‌ها نزدیک می‌شود، بلکه در پاره‌ای از مواقع از آن‌ها گذر می‌کند و همچون فقط یک نظاره‌گر بیرون گود می‌ایستد و واکنش‌های شخصیت‌هایش را می‌نگرد و می‌نویسد و گاهی آنها را تحلیل می‌کند. این نوع رد شدن از مرز‌ها و دیدن آنها از زاویه‌ای دیگر و آشنائی‌زدایی از آن‌ها هزینه‌ای دارد گران. بنابراین انسان وطنی نزدیک شدن به مرزهایش را برنمی‌تابد چه رسد به عبور از آن‌ها!

شاهد این مدعا در ادبیات وطنی بسیار است: از جمالزاده که شروع کنیم، می‌رسیم تا همین اواخر به نویسندگانی همچون رضا قاسمی. انسان وطنی از نهانگاه خود به شدت مراقبت می‌کند. آنرا گنجینه‌ای می‌پندارد که باید با هزاران قفل در گوشه‌ای بنهد و رویش را بپوشاند. شاید چون می‌داند اگر بر ملا شود ممکن است چیزی برای تکیه‌ دادن نداشته باشد. معیار اخلاقیات انسان وطنی پشت دیوار همین مرزهاست و از پشت همین مرزهاست که عرف را می‌سازد و با بسته‌بندی و نامی جدید (فرهنگ؟) شاید، به خورد خود می‌دهد. و در این عرف مثلا برادر کوچکتر سال‌هاست که دارد سیگار می‌کشد اما به برادر بزرگتر که می‌رسد «جانماز آب می‌کشد» و به اصطلاح «حرمت» او را نگاه می‌دارد و برای کشیدنش در صورت نیاز به گوشه‌ای پناه می‌برد!

انسان وطنی را چه می‌شود که در کوچه و بازار و در روابط‌ گوناگونش، به خاطر چند مشت اسکناس بیشتر دروغ پشت دروغ بر زبان می‌راند اما زمانی که کار به ادبیات می‌رسد و ادبیات می‌خواهد چهره‌ی پر از ریا او را در آینه‌ی تمام قدی‌اش در معرض نمایشِ خودش بگذارد، آنرا تکفیر می‌کند؟

انسان وطنی سابقه‌ی تاریخی‌ِ عظیمی در مقاومت نشان دادن به تغییر سنت‌های گاه پوسیده‌ی خود داشته و دارد.


دو. داستان خانم هان زبان روایتی بسیار ساده‌ای دارد و از زاویه‌ی دانای کل روایت می‌شود. دوربین خانم هان در اتاق هتلی است که زن و شوهری در آنجا برای مدت محدودی اقامت دارند. خانم هان در این داستان به شخصیت پردازی اهمیت نمی‌دهد و به نظرم بیشتر به طرح مسئله می‌پردازد. شاید از این رو که نویسنده می‌اندیشد با شخصیت‌پردازی، طرح مسئله‌ی خود را در نظر خواننده محدود می‌کند. طرح مسئله‌ای که بیشتر در پایان اثر خودنمائی می‌کند. آنجا که شوهر با اینکه می‌داند امکان ندارد زنش از کارهایی که او انجام می‌دهد بیدار نشده باشد باز با دو روئی تمام می‌گوید: «سلام، عزیزم حالت چطوره؟ من برگشتم. داشتی خواب می‌دیدی؟»

زبان راوی داستان خانم هان بی‌پرواست و یک‌راست به سراغ اصل مطلب می‌رود. این زبان در اختیار طرح مسئله‌ی خانم هان قرار می‌گیرد. شاید رنجیده شدن خواننده‌ی ایرانی این متن به همین دلیل باشد. خواننده‌ای که لاس‌زدن برای رسیدن به مقصود و هدف را عرف می‌داند.

خانم هان با برگزیدن نام اثرش بر هرچه غریبه‌تر بودن این زوج تاکید می‌کند: «مردی در خانه». مردی در اتاق زنی که فقط او را وسیله‌ی ارضای نیاز جنسی‌اش مي‌بیند: «گاهی کوسترمن به او سر می‌زد و برایش نان و شراب و میوه می‌آورد و توقع داشت که ماریا سپاسگزار این محبت‌ها باشد و در فاصله‌ی بین دو قرار ملاقات کاری، اگر تنگش گرفته بود، با او می‌خوابید.» پس این مرد برای زن غریبه است! و زن چه می‌کند: «ماریا [بعد از رفتن مرد] با محبت کرم می‌مالید به دکمه‌ی پستان‌هایش تا آن که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسم‌اش بازمی‌گشت.»

بعد از آن خانم هان شرحی کوتاه از واقعه‌ای را می‌دهد که بر زن می‌رود و او را به یاد مادربزرگ‌اش می‌اندازد که دستش را تا آرنج در مقعد بوقلومون کرده بود. این خاطره برای همیشه در ذهن زن مانده و خواهد ماند. همانطور که خاطره‌ی دست شوهرش خواهد ماند.

خانم هان با تکنیک ساده‌ی خلق دوباره در روایت داستان، فلاش‌بکی موثر به خاطره‌ای می‌زند که اگر شوهری دوستدار زنش باشد و خواهان روابط درک متقابل، هیچ‌گاه سعی در تداعی آن ندارد چه رسد به اینکه بخواهد آن عمل را بر روی زنش تکرار کند (این فلاش‌بک مرا به یاد فلاش‌بک ذهنی فیلم "پنهان" هانکه انداخت، آنجا که پسربچه‌‌ی عرب به دستور ارباب مجبور می‌شود سر از تن خروس جدا کند و این خاطره خشن تا پایان عمر او را آزار می‌داد)!

داستان خانم هان از جهات بسیاری روست. چیز پنهان کمی دارد و خواننده خیلی سریع با متن دست و پنجه نرم می‌کند. البته مسلم است که برخورد خواننده‌ی آلمانی اثر با برخورد خواننده‌ی ایرانی متفاوت است. امیدوارم ترجمه‌های بیشتر چنین اثرهائی در آشتی خواننده‌های ایرانی با نگاه منتقدانه به تابوهای بی‌اساس خود راه‌گشا باشد.

در پایان با تشکر از مترجم اثر، می‌خواستم بگویم در بعضی از قسمت‌ها جای ویرایش بهتر و روان‌تر شدن اثر به فارسی وجود داشت. چون ما در ادبیات امروزی فارسی قاعده‌‌ی خاصی را در چیدمان کلمه‌ها به کار نمی‌بریم (طرفدارن فرم گوش‌هایشان را بگیرند!) مانند اینجا: «هنوز کوسترمن از در بیرون نرفته بود که ماریا با کُس‌اش ور می‌رفت، با سرانگشت به نوازش دست می‌کشید به برجستگی‌های سینه‌هاش که کوسترمن دقیقه‌ای پیش، آنها را سخت در مشت فشرده بود و در همان حال تا دسته تپانده بود به او و گلایه‌مند هم بود که چرا اینقدر کس‌اش خشک است. ماریا با محبت کرم می‌مالید به دکمه‌ی پستان‌هایش تا آن که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسم‌اش بازمی‌گشت.» که به نظرم می‌شد نوشت: «هنوز کوسترمن از در بیرون نرفته بود که ماریا شروع کرد با کُس‌اش ‌ور‌رفتن، با سرانگشتانش به نوازش برجستگی‌های سینه‌هائی دست می‌کشید که لحظاتی پیش کوسترمن آنها را سخت در مشت‌اش فشرده بود و در همان حال تا دسته تپانده بود به او و سخت گلایه‌مند که چرا کس‌اش اینقدر خشک است. و حالا ماریا با محبت کرم می‌مالید به دکمه‌ی پستان‌هایش تا که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسم‌اش بازگردد.»


هیچ نظری موجود نیست: