۱۳۸۹۰۱۲۱

نقش‌ها


مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ بیست و هشت)


تو مسجدی نشستم که دارن روزه می‌خونن برای یه مُرده. مردم هم دسته دسته میان و انگار که کار دیگه‌ای از دستشون برنیاد، برای شادی روح‌ش یه فاتحه می‌فرستن و بعدشم یه خرما با چایی می‌زنن و آخرشم خداحافظ مسجد و آدم‌های تو مسجد.

طرفی که مجلس رو گرم نگه داشته معمولا بعد از چند دقیقه‌ای به مرثیه‌های تکراریش پایان می‌ده و شروع می‌کنه از روی اطلاعیه‌ای که به دستش دادن اسم‌ آدم‌های عزادار مراسم رو خوندن. در حین خوندن این اسامی به فکرم رسید که ممکنه اینطوری مرده رو بیشتر بترسونن تا اینکه بخوان باعث شادی روحش یا نجات از عذاب اخروی‌ش بشن.

حالا چطوری:

با خوندن اسامی‌ای که مرده باهاشون در تماس بوده و براشون کسی محسوب می‌شده، اون رو به یاد نقش‌هایی می‌اندازن که در زندگی بازی ‌می‌کرده و این به نظرم از همه‌چی ترسناک‌تره.

این واقعا ترسناکه که یکهو متوجه بشی مدت‌هاست مثلا یه پسرعمه داشتی که از سال‌ها پیش با یه بیماری دست و پنجه نرم می‌کرده و تو به‌ش حتی یه زنگ‌ام نزدی و اونوقت اون پا شده اومده تو مراسم تو و تو حتی نمی‌تونه یه سلام خشک و خالی به‌ش کنی. یا حتی به خودت بگی: «نگا کن من مُردم و این پسره با این سرطانش هنوز زنده‌اس و داره واسه خودش راس‌راس می‌گرده!»

واقعا دردناکه که با خوندن اسم پسر یا دخترت به عنوان آدم‌های عزادار، به‌یادت بیارن کارهایی رو که می‌تونستی و انجام ندادی براشون تو سال‌هایی که حالا از دستت رفته، چه برسه به اینکه بخوای از تو قبر پاشی بیای بیرون و انجامشون بدی!

شاید بدترین کار تو دنیا پذیرفتن نقش‌های زیاد تو زندگی باشه که بعدشم که مُردی همینطوری بخوان یادت بیارن و مجبورت کنن که از تو همون قبر صدبار آرزوی زندگیِ بدون نقش کنی!

شاید پیدا کردن یه مسیر آروم و بی‌دردسر و بدون نقش‌های زیاد تو زندگی کار چندان آسونی نباشه. چون هر طوری که باشه یه سری‌شون رو همینطوری رو کولت می‌ذارن تا آخر عمر. تازه اونایی رو هم که خودت نخواستی و به محض شناختن خودت از خودت و نقش‌هائی که قراره بازی کنی، کنارشون گذاشتی، بعد از مردنت انگار تازه میان تا انتقامشون رو ازت بگیرن.

شایدم بهترین کار مردن بی‌سر و صدا باشه اگه نشه یه سری از نقش‌ها رو از سرت واکنی. چون ممکنه از این همه نقشی که به عهده‌ات می‌ذارن خسته بشی و نخوای ادامه‌شون بدی.

هیچ نظری موجود نیست: