مايكرو فيكشن
(دورهي جديد، شمارۀ سیزده)
دیگه کمکم باید قبول کنم که اینجا نمیتونه هیچ رودخونهای وجود داشته باشه. حتی یه رودخونهی یک سانتی! داریم درست از وسط یه کال (۱) رد میشیم. یه کال که خیلی هم عمیقه. عمقش تو بعضی جاها به بیست متر هم میرسه. این کال مثل این میمونه که مثلا یه دستی شبیه دست گوریل انگوری هوس کرده باشه درست کارِ یه بیلِ مکانیکی رو انجام بده: انگشتهایی به هم چسبیده، خم شده به حالت بیل، و بعد هر جور که خواسته با زمین رفتار کرده: بعضی از جاها رو عمیقتر از جاهای دیگه کرده، هرجا خواسته به چپ رفته و هرجا خواسته به راست.
اطراف این کال خونههای مردم ده دارن به ما نیگا میکنن.
هرچی بیشتر میزنیم به دلِ تپههایی که اینجا بهش میگن کوه، همونطور که ما رو دور میکنه از ریخت شهر و چهرهمون رو نزدیک میکنه به خودمون، از باغها دور میشیم و نزدیکتر میشیم به روستای خانیک. یه روستا با محصولِ سانتافههای سفید! یه روستا بدون تراکتور و اسب. یه روستا برای تولید کردن آدم واسه شهرها. یه روستا برای اینکه حداقل تابستونا یا عیدای نوروز شرمندهاش کنن آدما.
همونطوری که داریم با موتور پیش میریم یاد چهگورا میافتم و «خاطرات موتور سیکلت»ش. راستش نمیدونم چرا یاد اون افتادم. شاید تنها چیزیه که میشه الان به یادش افتاد. به هر حال یاد اون افتادم و نمیشه کاریش کرد. بنابراین چهگوارا رو به حال خودش میذارم و فکر میکنم یه روستا تو حاشیهی کویر مرکزی ایران چطوری میخواد سرپا بمونه بدون کِشمو (۲) و رودخونههای یک سانتی؟
۱-کال: به رودخانههای فصلی که در فصول بارندگی ایجاد میشوند یا کانالی که آب در آن جاری میشود در زبان مردم جنوب خراسان.
۲-کشمو: زمین زراعی در زبان مردم جنوب خراسان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر