از دفتر يادداشتهاي متفرقه
(دورهي جديد، شمارۀ دوازده)
(قسمت دوم)
یادداشتی بر دو داستانک از مجموعهی «داستانکهای فلسفی برتولت برشت»، کار نشر مشکی
«هنوز ديدی فلسفی و یا سياسی از زندگی پيدا نکردهام، و هر ماه که میگذرد، عقيدهام را عوض میکنم. بنابراين ذهن خودم را تنها به توصيف اينکه قهرمانان آثارم چگونه عاشق میشوند و ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و حرف میزنند و میميرند، محدود و مشغول نکردهام». آنتوان چخوف
نوشتهی زیر به انگیزهی ورود به دنیای ادبیات فلسفی نوشته شده است. جایگاه اصلی آن شاید در شهر فلسفه است. اما به خاطر مباحث دنبالهداری که در پی میآید بیربط به ادبیات و فلسفه و ارتباط ایندو در خارج از آن شهر هم نیست. بنابراین بد ندیدم که آنها در وبلاگ نیز منتشر کنم تا اگر دوستان دوستدار ادبیات فلسفی که به این شهر دسترسی ندارند نگارنده را متوجهی ضعفهایش کنند.
آقای کوینر و سبک نگارش فلسفی برشت
قبل از آنکه به دو داستانک (یا فلاش فیکشن یا داستان کوتاه کوتاه) از برشت بپردازم، مایلم در مورد محتوا و سبک نگارشی برشت در نوشتن این داستانکها کمی توضیح دهم. همهی این داستانکها از زبان فردی یا در مورد فردی به نام «آقای کوینر» یا «آقای ک» یا «آ.ک» میباشند. آقای کوینر که علی عبداللهی در مقدمهای که بر کتاب مینویسد نامگذاری این شخصیت را همسنگ یوزف ک. در آثار کافکا میداند، معتقد است: «برشت با آوردن نام کوینر (Keuner) گوشه چشمی هم به واژهی keiner داشته است. این واژه در آلمانی به معنای «هیچکس» و «هیچ چیز» هم هست که در تقابل با Einer به معنای «یکی» و «یک چیز» قرار میگیرد. شاید او با این کار قصد آفریدن یوزف ک. چند بعدی، به ویژه فلسفیـبرشتی را داشته است». آقای کوینر قهرمانی است که بیش از بیست و شش سال با برشت زیست! او در مدت این سالها که تولدش به سال 1930 و مرگش همراه نویسندهاش به سال 1956 بود با برشت بزرگ شد و در همهی تحولات فکری و زندگی شخصی او شریک بود. در واقع برشت بیستوشش سال تلاش میکرد با توسل به ادبیات (حالا چه نمایشی و چه داستانی)، مضمون ذهنی و فلسفی خودش را به ذهن خواننده تزریق کند و او را به فکر وادارد. و نباید تعجب کرد که در این راه موفق هم شده است. چه به گفتهی یکی از شهروندان همین محله، حمید هدایتی عزیز، «ادبیات اندیشه را عریان کرده، درمعرض داوری قرارمیدهد. چرا سارتر بسیار زودیابتر از هایدگر است. زیرا سارتر خود را درادبیات مستغرق نمود» و حالا این اندیشهی عریانشده و بدون پیچیدهگیهای فلسفی و تخصصی، در برابر دیدهگان عموم قرار میگیرد. هم خوانندگان تفریحی ادبیات از آن لذت میبرند و هم خوانندهگان جدی، که به فکر فرو میروند. ما در این آثار ـکه در اولین جرقهاش، برشت شاید آنها را بر تکهای کاغذ یا کاغذپاره مینوشته، ولی بعدها با وسواس و ویرایش سختگیرانه روانهی نشرش میکردـ «برشت فیلسوف» را همچنان در نهانگاه داریم، اما پُتک فلسفه و کلمات سختفهم فلسفی راهی در این داستانکها ندارند. او مضمون فلسفیاش را با جملاتی ساده بیان میکند.
مورد دیگری که در داستانکهای برشت از نظر محتوا گیرایی دارد ـبه دور از مذمون فلسفیاشـ ماندهگاری آنهاست. همهی مایی که در این محله چیزکی مینویسیم و یا فراتر از آن شاید به فکر خلق خلاقانهی یک اثر هنری هستیم، برآنیم که اثری هرچه بیشتر ماندهگارتر خلق کنیم. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که حال چگونه این اثر خلقشده باید در طول دورهها ماندگار شود در حالیکه هنرمند باید فرزند زمانهاش هم باشد؟
آنطور که ژاک دریدا از «خوانش ناپذیری» یک اثر هنری در معنای «نافرسودگی و مقاومتش در مقابل زوال و ابتذال یک دوره اراده میکند» شاید جواب ما باشد. او یک اثر هنری پایدار در مقابل دورانها و حوادث را که همچنان در دورههای بعدی خوانش جدیدی را با خود ارائه میکند، با زبالههای هستهای قیاس میکند! او میگوید یک اثر ماندگار مانند این زبالهها در مقابل تجزیه و فرسایش عصر خود مقاومت میکند. مجموعهی داستانکهای فلسفی برشت اینگونه است یا لااقل تا زمان حاضر که اینگونه بوده است. البته ذکر یک نکته نیز در اینجا ضروری است که منظور از «خوانش ناپذیری»، مبهمگویی، تناقضگوییِ منفی که به پیچیدهگویی ختم شود (مشکلی که بعد از ترجمهی رمانهای میلان کوندرا به فارسی در بین نویسندهگان فارسینویس سربرآورده، این نویسندگان گاهی بدون توجه به پایگاه و خواستگاه اینگونه مباحث، آنها را وارد رمان خود میکنند!) و هیچ نتیجهای در بر نداشته باشد و پرت و پلاگویی نیست. بلکه منظور از «خوانش ناپذیری» همانطور که در بالا هم گفته شد ارائه فهم یا تعلیقی جدید از اثر، در بستر مناسبات امروزی است. اگر یک تابلو، یک نوشته یا هر اثر هنری مربوط به صد سال پیش یا حتی قبلتر هنوز هم مورد بحث کلاسهای آموزشی است و هنوز هم در بین مردم از آن صحبت میشود، به نظر نگارنده دلیل بر خوانش ناپذیری آن در مفهومی است که دریدا اراده کرده است. برشت که در زمان رایش سوم میزیست با چشم خود شاهد جنایات فاشیسم بوده و در این مورد قلم زده است. اما چه چیزی آثار مربوط به آن دوره را هنوز هم با خوانش جدید روبهرو میکند و ماندهگار؟
برشت در این داستانکها بسیار هوشمندتر، وسیعتر و حتی فیلسوفتر از برشتِ شعرها و نمایشنامههایش است. این ادعا از متن داستانها ثابتشدنی است. او در در این داستانها به تنهایی انسان میپردازد و با کنایه میگوید نه فقط آنکه نیرومند است، بلکه آنکه میاندیشد نیز بینهایت تنها و بیکس است. نمیدانم خواننده این مطلب چقدر اهل اندیشه یا نوشتن است اما اگر باشد، قادر به درک این گفتهی برشت با تکتک سلولهایش خواهد بود. «متفکر خیانت میورزد. متفکر هیچ قولی جز این نمیدهد که یک متفکر باقی بماند.» تفسیر این جمله از برشت را میتوان در آقای ک. دید. آقای کوینر مردی است بدون سن و سال، قد و وزن، شغل و بیچهره. به نظرم او حتی اندام جنسی نیز ندارد. گرچه در بعضی از داستانکها با تیزهوشی به این مسئله پرداخته است. تنها و تنها کار او اندیشه کردن است. آقای ک. انسانیت یا دوستی را بسیار میستاید. از انسان میخواهد که پیوسته برای اشتباه کردن آماده باشد. آقای ک. اندیشمند، موجودی است مردد و دل بهشک. او هر چیزی را مورد سوال و واکاوی قرار میدهد. و به قول عبداللهی: «آقای ک. یک شبح است، شخصیتی ساختگی، بازیوار و بسیار اندیشیده».
با این مقدمهی نسبتا بلند در مورد سبک کاری برشت در این داستانکها و چگونگی نشست مطلب مورد نظرش درذهن خواننده، به داستانکها میپردازم:
داستانک اول: خدمتکار هدف (۱)
برشت در این داستانک با سوال شروع میکند و تا پایان به همین سبک پیش میرود. انسان اندیشیدن را با سوال شروع میکند. چراکه سوال میتواند دلیل بر قرار گرفتن شخص در یک موقعیت غیر متعادل باشد. منظورم از متعادل نبودن موقعیت، وضعیتی بغرنج در زندگی روزانه است که انسان را وادار به تصمیمی میکند تا از آن موقعیت خارج شده، به تعادل برسد یا به آن نزدیک شود. «روش حلكردن مسئلهاى كه در زندگى خود داريد اين است كه با تغيير شيوه زندگى، عامل ايجاد مسئله را از بين ببريد».(۲) در واقع این همان چیزی است که یک نویسنده نیاز دارد برای خلق یک اثر ادبی. آقای ک. میپرسد: «همسایهام هر روز صبح از دستگاه گرامافونش موسیقی پخش میکند. چرا چنین میکند؟» (یاد نیچه میافتم و جملهي معروفش: هرکه چرایی دارد به چگونهای نیز میاندیشد!) چگونگی وضعیت آقای ک. ـکه پیشتر عنوان شد گویی کاری جز این ندارد که بیندیشد، به خاطر موقعیت ناپایداری است که در اثر روشن کردن و به راه انداختن سر و صدا از سوی همسایهاش ایجاد شده استـ معطوف است به «چرایی» کار همسایهاش. برشت با تیزبینی سوالی ساده میپرسد تا خواننده را با خود همراه کند و به مقصود خود که همانا گویی «دور به نوعی دایرهوار اینگونه سوالهاست» برسد. اما این را در اثر خود فریاد نمیزند. خیلی آرام و پلهپله سوالات را پشتسر هم و با منطقی که حتی یک عقل تعلیم ندیدهی آکادمیک هم میفهمد ما را به مقصد خود میبرد. او بلافاصله میپرسد: «شنیدهام که دارد ورزش میکند. چرا ورزش میکند؟» و این سوالات ادامه پیدا میکند تا به جملهی «آنطور که من شنیدهام، برای اینکه میخواهد امرار معاش کند» میرسد. اینجا جایی است که گویی به ابتدای دور بازگشتهایم. آقای کوینر که متوجه این موضوع شده است ادامهی سوالات را بیفایده میداند. برشت در ادامه، جواب تمام سوالات آقای کوینر را که البته در خود سوالات دوریاش هم موجود است، در یک سوال خلاصه میکند: «اصلا برای چه امرار معاش میکند؟» داستانک فلسفی برشت با طرح یک پرسش بیپاسخ به انتها میرسد. «در تمام زمینهها میان پرسش و پاسخ رابطهای هست و نحوهی این رابطه را زمینههای مربوط مشخص میکنند. اما پاسخ حقیقی آن است كه از پرسش برخاسته باشد. پاسخی كه مبنی بر پرسش نباشد و از آنچه پرسش پرسیده است برنیاید و قوام و دوامش پایداری پرسش نباشد، هرگز پاسخ نیست. این گونه رابطهی پاسخ و پرسش، منحصراً فلسفی است. عكس این رابطه در فلسفه صدق نمیكند:«اعتبار هیچ پرسشی به این نیست كه به ازای خود پاسخی به دست دهد. ژرفترین پرسشها آنهایی هستند كه در قبال خود پاسخی متناسب با برد و عمقی كه در آنها نهفته بوده است نیافتهاند و در بروز تدریجی و بعدی این برد و نیروی نهفته در آن هماره از نو بر پاسخها چیره گشتهاند... پرسش را كسی میتواند بكند كه نمیداند و كسی كه میپرسد، چون نمیداند، میپرسد تا آنچه را كه نمیداند بداند، بی آنکه پرسش او الزاماً بتواند به پاسخی برسد و از این طریق به دانستگی مورد نظر راه یابد»(۳). در پایان داستان حالا این مائیم که با تعلیقی که برشت در ما ایجاد کرده از خود میپرسیم: راستی ما در این جهان چهکارهایم؟ آیا ما هم ورزش میکنیم تا قوی شویم؟ قوی میشویم تا با دشمنانمان بجنگیم و آنها را شکست دهیم؟ آنها را شکست دهیم تا ما را نکشند؟ ما را نکشند تا بتوانیم امرار معاش کنیم؟!
به راستی برای چه امرار معاش میکنیم؟!
«ما زندهها» برای چه و چطور در این «دورِ باطل» افتادهایم؟
آیا منظور برشت از عنوانی که برای این داستانک برگزیده است، انتقاد از انسان و انسانیتی نیست که گویی خدمتکاری برای هدفش گشته است یا به نوعی قربانی آن؟
داستانک دوم: داستانک شمارهی ۱۴ (۴)
این داستانک عنوان ندارد و در کتاب با عنوان چهاردهمین اثر برشت منتشر شده است (اصلا شاید برشت با این کار خواسته است بگوید مگر لازم است همهی نوشتههامان عنوان داشته باشد؟!). داستانک بسیار ساده و در کمال فروتنی «امید انسان» را به نقد میکشد. انسان با امید زنده است. این را همه میدانیم گرچه در پستو پنهانش کنیم و خود را گول بزنیم که نه اینگونه نیست. برشت در این اثر این امیدِ انسانی به غیر و به نیرویی متافیزیکی یا خارجی برای نجات خویش را به باد انتقاد گرفته و انسان را متوجه نیروی درونی خود میکند. آقای کوینر در این داستانک در جنگلی مشغول قدم زدن است که پایش در آب فرو میرود. او با مه موجود در جنگل دریاچه را ندیده و با پای خود به داخل آن رفته است اما با از بین رفتن مه درواقع متوجه میشود که پای در یک دریاچه گذاشته! او همچنان غرق در اندیشه است که چگونه این اتفاق افتاده است و راه نجات کدام است؟ این در واقع تعلیقی است که برشت به آن احتیاج دارد تا آنچه در ذهن دارد را بگوید. با نزدیک شدن زمان مد شاهد بالا آمدنِ آب است اما از جایش تکان نمیخورد! (این حتی میتواند کنایهای به فرهنگ متافیزیک زدهی ما نیز باشد که در آن، در همه چیزی جایِ «پایِ دوست» را میبینیم و از جایمان تکان نمیخوریم تا خودش همهچیز را درست کند!) او به این امید تکان نمیخورد که با بالا آمدن آب، قایقی (!) نیز به او برسد و او نجات یابد. اما کدام قایق؟ این قایق شاید نماد «امید واهی آدمی» باشد. امیدی پوچ و بیهیچ جای دست یافتنیای. آقای کوینر همچنان در این امید واهی غوطهور میماند تا بالاخره آب به چانهاش میرسد و شنا میکند و خود را نجات میدهد. او درواقع آگاهانه به این نتیجه میرسد که باید تنها به خود و توان خود امید داشته باشد. اما در چه هنگامی؟! در هنگامی که دیگر دارد غرق میشود!
آیا «ما زندهها» اینگونه نیستیم؟!
ادامه دارد...
پانوشتها:
(۱): داستانکهای فلسفی برتولت برشت، ترجمهی علی عبدالهی، نشر مشکی، تهران ۱۳۷۸.
(۲):On Culture and Value, Ludwig Wittgenstein .
(۳): از مقالهی «پرسیدن دین و پرسیدن علم»، دکتر آرامش دوستدار، نقل از سایت رسمی ایشان.
(۴): داستانکهای فلسفی برتولت برشت، ترجمهی علی عبدالهی، نشر مشکی، تهران ۱۳۷۸.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر