۱۳۸۸۰۲۲۶

نوشتن بدون پُتک (۱)

از دفتر يادداشت‌هاي متفرقه

(دوره‌ي جديد، شمارۀ دوازده)

(قسمت نخست)

چگونگی به‌ کارگیری فلسفه در ادبیات

«فلسفه و ادبیات، هر دو ماده‌ی خام‌شان یک چیز است، هر دو از یک ماده ساخته و پرداخته می‌شوند و آن کلمه است». ایتالو کالوینو

نوشته‌ی زیر به انگیزه‌ی ورود به دنیای ادبیات فلسفی نوشته شده است. جایگاه اصلی آن شاید در شهر فلسفه است. اما به خاطر مباحث دنباله‌داری که در پی می‌آید بی‌ربط به ادبیات و فلسفه و ارتباط این‌دو در خارج از آن شهر هم نیست. بنابراین بد ندیدم که آن‌ها در وبلاگ نیز منتشر کنم تا اگر دوستان دوستدار ادبیات فلسفی که به این شهر دسترسی ندارند نگارنده را متوجه‌ی ضعف‌هایش کنند.

برای شروع

مدتی است محله‌ای در شهر فلسفه پا گرفته که پاتوق دوستداران ادبیات فلسفی گردیده. مدتی است من هم عضو این محله‌ام و خانه‌ام همین اطراف است. اما چیزی را حس کرده‌ام در گپ‌هامان و در نوشته‌هامان در این محله که بیشتر بر سر «فرم» آن‌هاست. من به شخصه دغدغه‌‌ی فرم آن‌چنانی‌ای را ندارم. معتقدم به تعداد نویسنده‌ها می‌تواند فرم وجود داشته باشد. اما فرم و سبکی‌هایی که درخور عنوان محله که نام «شهرک داستان کوتاه فلسفی» را یدک می‌کشد، باشد و به ادبیات پهلو بزند و در یک کلام «هنری» باشد یا در راستای «ایجاد» یا «تلاش برای ایجاد» آن باشد. اگر هم از فرم گذشته‌ایم (!) و قرار است «خرق فرم» کنیم، ابتدا باید بر آن سبک و سیاق خرق فرم‌شده احاطه داشته باشیم تا در ریخت نوشته‌مان به هرج و مرج گویی نرسیم. اینکه بعضی از دوستان کم‌لطفی نموده و بعد از نوشتن مطلبی و انتقادی که از دید فرمی نسبت به آن می‌شود با گفتن «من نویسنده نیستم!» یا «فقط آنچه در ذهنم آمده نوشته‌ام» یا «من نه ادیب هستم، نه فیلسوف و نه ...» یا «صرفا دغدغه‌ی فلسفی خود را بیان کرده‌ام» و جملاتی شبیه به این می‌گویند، حاکی از نپذیرفتن «مسئولیت نوشتن» و «شانه‌ خالی کردن از باری» است که قرار است همگی سهمی از کشیدن آن داشته باشیم. نوشته‌هایی از این دست می‌تواند در هر وبلاگی، از جمله وبلاگ‌های همین شهر فلسفه، زیر عنوان «یادداشت» نیز بیان شوند. چیزی را که گفتم نشان توهین به دغدغه‌ی فلسفی کسی نیگیرید، اما این محله به زعم نگارنده بیشتر محله‌ای ادبی است تا فلسفی. اما نوشته‌های این محله بیشتر حالت «دست‌نوشته» یا «یادداشتی» یا «ایده‌ای» (و نه یک «رمان» یا «داستان» یا «فیکشن» با استخوان‌بندی ادبی آن!) را دارند که یا حاصل تجربه‌ي ذهنی‌ای است که نویسنده‌‌ی اثر از سر گذارانده، یا دغدغه‌ی فلسفی‌‌ای است که ذهن نویسنده با آن درگیر است، یا با عناوین و واژه‌های فلسفی است که حالا با چند‌بار ویرایش به طبع رسیده است. نکته‌ای که در اینجا می‌خواهم متذکر شوم این است که درست است که ما در این محله می‌خواهیم و تلاشمان در این جهت است که دغدغه‌ی فلسفی‌مان را با دیگران تقسیم کنیم و به گوش آن‌ها برسانیم و این مطلب «محتوای» نوشته‌مان را شکل می‌دهد اما باید توجه کنیم که، تاکید می‌کنم باید، در سمت و سوی ادبیات حرکت کنیم. شاید برخی از دوستان بگویند که آمدن به سمت ادبیات آن‌ها را از مضمون دغدغه‌ی اصلی فلسفی‌شان دور می‌کند. اما به نظر من ایشان دو راه بیشتر ندارند: یا اینکه دغدغه‌شان را با ساختار جستار و مقاله‌ای فلسفی (و نه ادبی!) به گوش شهروندان محله‌ها برسانند یا با تلاش و تمرین بسیار سمت و سوی ادبی نوشته‌شان را پیدا کنند و ادبی بنویسند. که این مهم اتفاق نمی‌افتد مگر در سایه‌ی خواندن، خواندن و چند‌باره خواندن آثار نویسندگان ادیب فلسفی‌نویس که با هنر ادبیات پلی به ذهن خواننده زده و از این طریق «محتوای ذهنی‌ـ‌فلسفی» خود را منتقل کرده‌اند. براتیگان می‌گوید برای اینکه بتواند یک جمله بنویسد تا رمان‌نوشتن را آغاز کند، شش سال شعر می‌گفته است تا ادبیات را کمی بشناسد!

در این راه نباید عجله کرد. نباید خواست که تمام ایده‌هایمان یکجا در یک داستان بگنجد. و یا نباید خواست ایده‌ی اولیه و خام شکل گرفته در ذهن را به سرعت به نوشته‌ای ادبی تحویل کرد: «نويسنده را بايد برحذر كرد كه عجولانه عبارتى ناپخته و نادرست را با عبارتى صحيح تعويض نكند. چراکه وى با اين كار ايده‌ی بديع خود را ـ‌كه دست‏كم مثل جوانه‏اى تازه روييده است‌ـ زايل مى‏كند. آن‏گاه، آن ايده مى‏پژمرد و ديگر هيچ ارزشى نخواهد داشت. همچنين بعيد نيست كه وى آن ايده را به سطل زباله اندازد، حال آنكه آن جوانه‌ی كوچك معصوم هنوز مى‏توانست رشد كند».(۱) باید آرام گام برداشت و با حوصله نوشت و بارها آنرا ویرایش کرد: «من هميشه در کاری که روز قبل کرده‌ام دست می‌برم. وقتی کل اثر تمام شد طبيعی‌ست که يک بار ديگر آن را مرور می‌کنم. وقتی تايپ تمام شد، يک بار ديگر فرصتی دست می‌دهد که روی اين متن تايپ شده و تميز، حک و اصلاحی انجام دهم. آخرين فرصت وقتی است که نسخه‌ی چاپخانه را می‌خوانم. از اين‌همه فرصت و شانس راضی‌ و خوشحالم». این اعتراف همینگوی بزرگ است. او اصلا هراسی از این ندارد که نوشته‌اش را بارها و بارها ویرایش کند!

از این رو نگارنده‌ی این سطور بر آن است تا در پست‌هایی متناوب، دوستان فلسفه‌دوست را با سبک و سیاق این نویسندگان آشنا نماید.

ادامه دارد...

پانوشت‌ها:

(۱):On Culture and Value ، لودویگ ویتگنشتاین.

هیچ نظری موجود نیست: