۱۳۹۵۰۹۱۵

چاره‌ی تماشا (۱)


درباره‌ی «قریب ‌الوقوع» بهرام صادقی. 

برای سکوتش که بود/ داشت بعد نوشتنی‌هاش تا آمدن مرگش.

به شین د.
                                                                          بخش اول

اشاره: اگر اصرار او نبود به گذاشتن این نامه در اینجا، نمی‌‌گذاشتمش. نه به این خاطر که چیز خصوصی و یا خاصی باشد که فی‌الواقع هم دیگر چیزی از این دست ندارم با نوشتن، نه، فقط فکرم این بود که این نامه نه آنطور جذابیت جلوه‌ی نوشته‌های انتقادی مد روز را دارد که به نظریه‌ها آلوده باشد و نه آنطور چیز جدیدی که احتمالن کسی با خواندنش به ‌وجد نوشتن چیز دیگری بیفتد. ماجرای این نامه فقط پیوندی است قدیمی و سن و سال‌دار بر سر ماجرای خود «نوشتن» با نویسنده، که این‌بار با بهرام صادقی داشتم وقت خواندن چیزهاش. نامه اما بلند بود و او اصرار داشت، پس دو قسمش کردم برای چاپ.

اشاره‌ی دوم: مدت‌ها بود که می‌خواستم نوشتنی‌هام در بلاگ طبق فرمت نوشتاریم در ورد دربیاد که نمی‌شد. همواره عذابی داشتم برای انتقالش به بلاگ. بلاگر نمی‌دانم از چه جهت هنوز پیشرفتی در ارائه فرمت‌های متنوع نوشتاری و فونتی در فارسی نرفته ـ‌ شاید یکی دلیلش در این زمانه و باقی زمانه‌ها پول باشد. چیز رایگان و خوبی است ولی خب این عدم تنوع نوشتاری که برای یکی مثل من لازم است و نبودش توی ذوقم می‌زند، در چیز گذاشتن اینجا مرا کاهل کرده‌بود. خیلی نیرو گرفت ازم و من به دنبال راه چاره. با پرس و جو از آواره‌های دنیاهای مجازی‌ مثل خودم، ناچار به چاپیدن به فرمت عکس در عوض نگهداری از فرمت نوشتاری رضایت دادم. معامله‌ی بدی به‌نظرم نیامد. هرچند که آپلود عکس هم پروکسی می‌خواست در بلاگر و حدود سه روزی در پی‌اش بودم. این ماجراها که به سرانجام رسید، من مانده‌ بود در من، که کانون شدید این میل مازوخیستی در من در چیز گذاشتن اینجا با این همه اذیت از کجا می‌آید.





هیچ نظری موجود نیست: