به میم ر.
عزیز من!
گفتهای اینطور
حال و احوالت تا به حال ندیدهای و علتش را از من جویا شدهای؟!
من هم به مانند تو عادت به پرسیدن از چیزها
پیرامونم، برای آنم تا ببینم این حال و احوالم برای چیست
و در ادامه قرارمم با کدامین در چه چیز است. چون تو را دوستی هوشمند میدانم فقط
به یک مثال بسندهمیکنم و میروم. آنهم به چیزی که در آن تجربه آغازیدهام و چندی
است چیز یادگرفتهام وگرنه مرا به دوست هوشمند و نکتهسنجی چون تو چه جای مثل
گفتن.
] گوش ماه ــ به حرفهای باد رفته
چشم ماه ــ دریا را میپاید
که ماهیهاش همه میترسند
و میروند و آب را ــ
تنها میگذارند ــ [*
میدانی که این رزوها سر و کارم شده با آب.
ناجور رویم اثر دارد. هرچند در این آب که هستم باز فکرمیکنم؛ به اینکه تنفس چطور
باشد، حرکت دست و پایم چطور باشد در تناسب با هم و بعد در تناسب با نفسگیری
دوباره چطور باشد. کلن به همان که در فرنگی میگویند هارمونی (چند روزی به این بودم
که نکند که این هارمونی همان هارمونی در آرت باشد). بعد که دیگر مثلن در قورباغه
هارمونیم کامل شد (در این جلسه اخیر کرال را هم هارمونی داشتم طوری که طول استخر
را که خلوت بود، کرال میرفتم و میآمدم تا غریق در سوتکرد که دیگر کار استخر
تمام است!) این هارمونی باعث میشود من روی آب بلغزم. از آب نترسم. از عمق آب
نترسم و با او مدام در ارتباط باشم. و میگذارم روی آب میلغزم تا آب گاهی مرا با
خود ببرد. بیفکر، بیدست و پازدن؛ کمی روی سطح میمانم بعد عمق میروم؛ یعنی باز
میگذارم تا آب مرا به خود میکشد، بعد از عمیق که شدم، چند دست و پایی میزنم و
بالا میآیم. و بعد همان ماجرا و استعارهي الاکلنگ که در فون گفتم دوباره آغازیدهمیشود.
اما من این هارمونی و این مدام ارتباط و این لغزیدن را برای چه میخواهم؟ چرا
مانند دو دیگر از آشناهایم نرفتم سراغ چیزی دیگر؟ چرا حالا و در این سن این ماجرا
باید روی دهد؟ لزومن من این هارمونی را میخواهم که یک حس خوب به من بدهد؟ آیا این
هارمونی در شنا با آب، مانند یک عدسی میتواند ابزاری باشد تا خردهروایتم از
زندگی را با همهی تقلاهای آن کاراکتر شرور قصهام که به تو چندباری پشت فون
گفتهام چطور است و چه کارها میکند، رنگ دیگر کند؟ آیا این هارمونی در شنا میتواند
یاوری باشد که در تنهایی سازندهگی داشتهباشم و در نهایت آرزویم بتوانم یک رمان دربیاورم؟ آیا میتواند آن هول
را بگیرد از تنهایی و سکوت من، و آنرا روحبخش کند تا سازندهتر جلوتر روم؟ به عمق
تنهایی؟ به اعماق خاطره ( = بهیادآوری) شاید تا چیزی درخور دربیاورم و در واژهها بریزم؟ این
هارمونی تا چه حد در ارتباط با دوست بینظیر این روزهایم میم ر.، میتواند پیوند
ایجادکند و در آن رخنهکند حتی و جلوهای دیگر ببخشد؟ بعد اصلن این جلوهبخشی را
باز دوباره برای چه بخواهم؟
ببینی من هم
سوال دارم عزیز من!
اما باز ببین میزان این
دوستی با تو اجازه میدهد من به زندگی آری بگویم. از زندگی نترسم. میدانم هستی و
روی/ توی زندگی با داشتن تو میلغزم. مثال شناگری که هارمونی در آب دارد.
و چقدر این
پرسیدنها را دوست دارم که زندگیم این جهتی است.
که درست در
خاطرت مانده سوالدرسوال کردنم.
فدات.
زیرنوشت:
* تکهای از شعری است از
حسین رسایل، از دفتر سوم "آوازهای پشت برگها".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر