رکابزنان مسیری دلنواز را میراندم: بلواری با سطحی صاف و
یکدست، با پیچ و شیبی ملایمِ رو به پائین که درختان توتاش در حاشیهی آن منظرهای
بس شگفت پدید آوردهبودند. همانطور که موسیقی در گوش، زیر خنکی سایه درختان به
سرعتم افزودهمیشد؛ ناگهان با زنی چشم در چشم شدم که با دهانی باز رو به من شروع
به صحبتکردن کرد. با سرعتی که من داشتم امکان ایستادن در همان نقطه نبود. سرعت را
به تندی کمکردم، ایستادم و سر را به عقب گرداندم: تنها پیچ بلوار بود و سایهی درختان
توت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر