۱۳۸۷۱۱۲۵

درباره‌ی داستان (۲)

جلسه‌ی دوم کارگاه داستان‌نویسی داستان کوتاه کوتاه

(قسمت دوم)

موضوع این جلسه: بررسی عناصر توضیح داده شده در جلسه‌ی قبل، در یک داستان.

داستان مورد بررسی: «سرخوشی‌های ساده» نوشته‌ی پرتو نوری علاء، آمریکا، نوامبر ۲۰۰۸.

(دوستان می‌توانند برای خواندن داستان به نشر الکترونیکی سایت اثر مراجعه کنند)

۱ـ روایت: زنی در لس‌آنجلس آمریکا زندگی مشترک دوم خود را آغاز می‌کند. او بعد از ده سال از ازدواج اولش در ایران، این کار را انجام می‌دهد. زن صاحب فرزندی است که شوهرش آنرا با کلک و حقه‌بازی و با باگ‌های موجود در قوانین قضایی سنتی موجود در ایران، از او گرفته است. شوهرش هر ازگاهی از ایران به او زنگ می‌زند و آرامش را از او صلب کرده است. از وقتی هم که فهمیده زن شوهر کرده این‌کار را بیشتر انجام می‌دهد و گوشی را برای اذیت کردن بیشتر به دست بچه‌شان می‌دهد. داستان با تلفنی که از ایران زده می‌شود و قطع می‌شود پایان می‌پذیرد.

داستان از دید دانای کل روایت می‌شود. این زاویه بسیار حساس می‌باشد و من در بخش خلق دوباره، حساسیت آنرا باز کرده‌ام. اما شاخصه‌ای که خانم نوری علا در بیان روایت در این داستان به کار برده‌اند، بازخوانی خاطره توسط ذهن در موقعیت‌های مشابه جسمی در زمان حال است که ما در گذشته نیز قرار گرفته‌ایم و سنگینی‌اش را احساس می‌کنیم در زمان حال. حالتی علمی از بدن که خیلی از روانشناسان شاخه‌ی «مثبت اندیشی» بر فراموشی آن تاکید دارند. آن‌ها عقیده دارند می‌توان با «سرخوشی‌های اکنون»‌ی که برای خود درست می‌کنیم، گذشته را در پستو بگذاریم و دیگر به یاد نیاوریم. اما این آشکارا بر‌خلاف کارکرد علمی مغز انسان است و ما در عصری علمی زندگی می‌کنیم. خانم نوری علاء با پیشرفت روایت داستان زن را در صحنه‌هایی در وضعیت جسمی مشابه آنچه قبلا از آن خاطره داشته قرار می‌دهد و خاطره‌ها یک به ‌یک در ذهنش مجسم می‌شود. اما زن با مقایسه‌ی وضعیت حاضر و ابزار موجود (مثل ورزش، خوشبو کردن بدن با روغن، تاکید بر بودن در آمریکا و ...) بر آن‌ها غلبه میکند. اما او یک‌جا درمانده می‌شود و آنجا جایی است که فرزندش از ایران پشت خط است. او در این حالتِ ناپایداریِ حاصلِ از به یادآوردن خاطره‌ی بچه‌اش هیچ ابزاری برای مقابله ندارد. نویسنده با این تعلیق عمیق شخصیتش را روبه‌روی «آینه» قرار می‌دهد. که نماد راست‌نمایی شخصیت انسانی ماست. و آینه به او می‌گوید گویی ده سال پیرتر شده است: «...بار دیگر در آینه به خود نگریست. ده سال پیر شده بود».
این جمله ساده و کوتاه، زیباترین انتظار و بی‌پاسخی رو به خواننده هدیه می‌کند. یاد جمله‌ای در داستان «تپه‌هایی چون فیل سفید» اثر همینگوی افتادم. آنجا که زن رو به مردش، با اطلاع از نازاییش، می‌گوید: «وقتی چیزیو از آدم بگیرن، خُب گرفتن دیگه!»

وقتی بچه را از مادرش گرفته باشن، خُب گرفتن دیگه! نه؟



۲ـ در حرکت: خانم نوری علا به خوبی حرکت در روایتش را در داستان ایجاد می‌کند. زن دارد نرمش صبحگاهی‌اش را انجام می‌دهد اما ما همراه ذهن او به گذشته‌اش پرتاب می‌شویم. جایی که از آن خاطره دارد. بر طبق شاخصه‌ای از مغز که در بالا اشاره کردم. تخت‌خواب و نرمش روزانه‌اش او را به یاد تختخواب و نرمش روزانه‌اش در اولین صبح زندگی‌ مشترک و رفتار بی‌ادبانه و تند و سنتی شوهر اولش می‌اندازد. این خاطره اولین حلقه‌ی زنجیر در شکل‌گیری همدردی منجر به صمیمیت ما با زن داستان می‌شود.

نوای موسیقی و شعر ماشین زمان دیگری است که ما را به گذشته‌ی زن پرتاب می‌کند و ما این گذر از تونل زمان را هنگام دوش گرفتن او با گوش کردن به صدای محمد اصفهانی انجام می‌دهیم.

تلفن نیز یکی دیگر از وسایلی است که حرکت در زمان را برای حفظ در حرکت بودن روایت در داستان انجام می‌دهد. این وسیله به خوبی مورد استفاده نویسنده‌های حرفه‌ای برای استفاده از عنصر حرکت در داستان قرار می‌گیرد و دوستان باید توجه خاصی به وسایل مدرن و نسبت آن‌ها با انسان داشته باشند. ما با یک تلفن به زن در این داستان از آمریکا به ایران/ تهران رفته و دوباره در کسری از ثانیه برمی‌گردیم سرجای اولمان. حتی تعلیق و انتظار عمیق انتهایی داستان با همین وسیله داده می‌شود. مانند تعلیقِ عمیقِ فیلم «تاکسی درایور» اسکورسیزی در صحنه‌ی انتهایی. خواننده در پایان داستان با پرسشی بی‌پاسخ نه در داستان، بلکه در ذهن رها می‌شود همچنان که فیلم اسکورسیزی با بیننده‌ی فیلمش چنین می‌کند. این ترکیب عناصر روایی در داستان توسط یک وسیله از خلاقیت نویسنده خبر می‌دهد.



۳ـ نثر: از ویژگی‌های نثر خانم نوری‌ علا سادگی بیشتر جملات در رساندن مفهوم، کوتاهی جملات برای سفر زمانی سریعتر حرکت در روایت داستان و «فهیم فرض کردن خواننده» است که متاسفانه در خیلی از کارهای نویسنده‌های حتی با تجربه‌ی ما دیده نمی‌شود. این ویژگی سبکی در کارهای بیشتر داستان‌نویسان فارسی زبان ساکن در اروپا و آمریکا دیده می‌شود.

اما مورد دیگر در نثر این داستان، استفاده از شعر و موسیقی است. ترکیبی از این دو به کمک نثر داستان آمده و نویسنده را از پُر گویی و زیاده گویی بر حذر داشته است. گاهی برای توصیف یک حالت از شخصیت داستان ما مجبور می‌شویم اصطلاحا «داستان سرایی منفی» داشته باشیم. وقتی به اینجاها بر می‌خوریم بهتر است از هنر موسیقی (هنری که یه جورایی مادر هنرها می‌شه فرضش کرد)، بهره برد. استفاده از این دو هنر در نثر توسط خانم نوری علا کاملا در خدمت متن و روایت داستان است و باز هم نشان از خلاقیت، که می‌شود گفت یکی از مهمترین عناصر نویسندگی است، دارد.



۴ـ خلق دوباره: این ماجرا می‌تواند واقعی بوده باشد یا از ایده‌‌ای که از یک اتفاق واقعی شکل گرفته به وجود‌ آمده باشد. یا ممکن است خود نویسنده یا یکی از دوستانش در این اتفاق دخیل باشند. اما این موضوع مهم نیست. مهم زاویه دوربین در خلق دوباره‌ی این ایده، اتفاق، حادثه و یا خاطره در ذهن نویسنده است. از زمانی که یک ایده یا اتفاق درذهن نویسنده ایجاد «موج نوشتن» می‌کند تا آمدن به روی کاغذ، این زاویه قابل تغییر می‌باشد. خیلی سخت بشود بعد از اتمام کار این زاویه رو عوض کرد. گرچه ناشدنی نیست. بنابراین قبل از نوشتن آن ایده حتما باید پرورشش داد و حتی درباره‌ی آن با دیگران مشورت کرد که در مورد رمان بیشتر کارایی دارد تا داستان کوتاه.

خانم نوری علاء زاویه دانای کل یا سوم شخص را انتخاب کرده‌اند. این زاویه بسیار حساس است. باید مواظب بود در دام نتیجه‌گیری، نصیحت، مجازات شخصیت‌ها و پرسش‌های بی‌جا قرار نگیریم. یک نویسنده در این زاویه فقط روایت‌گر است. همین و همین. اما این به این منظور نیست که نتواند نظرات و ذهنیات خودش را به مخاطب انتقال دهد. او باید چنانکه خانم نوری علا در این داستان انجام داده‌اند، این کار در قالب ادبیاتی که شعاری نشود، با غیظ بیان نشود و حالتی گزارش‌گونه نیز پیدا نکند، زیرکانه در لابه‌لای متن داستان بگنجاند. اگر بخواهم مثالی بزنم:

«پذیرفتن ازدواجی که خط عشق تنها از جهت شوهر کشیده شده بود ..». انتقاد به ازدواج‌های سنتی در ایران که به زیبایی با زبان ادبیات بیان شده است.

«حالا نمیشد جلو در و همسایه ها قر و قمیش نیآیی و پَر وُ پاچه باد ندی؟». انتقاد از دید مردهای سنتی به مقوله‌ی ورزش‌ کردن زنها که البته به نظر من بنا به خواست نویسنده بسیار تند بیان شده که این دیگر بر‌می‌گردد به ذهنیت نویسنده از برداشت از این قضیه.

«شنیدنِ صدای به‌ قول خودش ملکوتی و زلال محمد اصفهانی روزش را ساخت». دو کلمه‌ی «به قول خودش» در این جمله، نویسنده رو از افتادن به دام بیان نظریات در قالب دستوری و تحمیلی به خواننده مبرا می‌کند. نویسنده ممکن است از محمد اصفهانی خوشش نیاید اما برای ساخت داستان از آن استفاده کرده است که نویسنده آنرا بدین شکل به خواننده منتقل کرده است.

«شوهرش بچه را با هزار کَلَک و زور از او گرفته بود اما...». انتقاد از قوانین قضایی سنتی در ایران که به خوبی ادبی شده است.



۵ـ وقایع:‌ در ابتدای داستان ظاهرا موقعیتی وجود ندارد که ناپایدار نباشد. هیچ واقعه‌ای اصلا شروع نمی‌شود. هرچه‌ هست کارهای معمولی یک زن معمولی است در صبحی که قرار است سر کار رود. اما نویسنده آرام آرام همانطور که زن در تختخوابش می‌سُرد، خواننده را به زندگی زن می‌لغزاند. این روند به آرامی انجام می‌شود با کارهای روزمره و مرور خاطرات زن که به زیبایی و هنرمندی توسط نویسنده، که با ایجاد موقعیات مشابه جسمی برای ذهن به وجود می‌آید، انجام می‌شود. موقعیت‌های ناپایدار یک‌ به یک به وجود می‌آید و یک به یک توسط زن مقابله به مثل می‌شود و او پیروز از این رویارویی خاطره بیرون می‌آید. اما حالت ناپایدار آخر داستان است که زن و خواننده را در فضای بی‌جاذبه رها می‌کند. خواننده در واقع با یک انتظار رها می‌شود. با یک یا چندین سؤال: «...
تاب نیاورد و بی قرار، گوشی تلفن را برداشت. از آن طرف، گوشیِ تلفن گذاشته شد. حتماً بچه خوابش نمی بَرَد و بهانه او را می گیرد؟ ...
سنگینیِ ماتیک را با پشت دست از روی لبهایش برداشت. پیش از آن که از در آپارتمان خارج شود بار دیگر در آینه به خود نگریست. ده سال پیر شده بود». آیا زن به این رنج کشیدن ادامه خواهد داد؟ بچه چه می‌شود؟ می‌بینید چه زیباست. ما در انتهای داستان تازه متوجه می‌شویم زن مادری است که بچه‌اش را ازش گرفته‌اند. و با این معلق نگه‌داشتن رها می‌شویم. نه نصیحتی، نه پیشنهادی، نه قضاوتی در کار است از سوی نویسنده. راستی کدام مادری است که تاب این تعلیق را داشته باشد؟ آستانه‌ی تحمل درد برای یک انسان مگر چقدر است؟



۶ـ شخصیت‌ها: چهار شخصیت در این داستان کوتاه حضور دارند: زن، فرهاد که شوهر دومش که در آمریکاست و مردی که در ایران است و شوهر اولش به حساب می‌آید و بچه‌ی زن. دوربین دانای کل زندگی زن را روایت می‌کند و او نقش محوری دارد و شاید این یک جورایی موجه جلوه دادن (اگر بخواهم یک نمونه ازش ذکر کنم: برداشتن تلفن در پایان داستان با علم به اینکه می‌داند تلفن در این وقت صبحی از تهران، که نشان از مادری مسئول دارد) و یا در معرض ناپایداری قرار گرفتن بیشترش باشد نسبت به بقیه‌ی شخصیت‌ها. موقعیت ناپایدار برای اوست که رخ داده است، بنابراین دوربین دانای کل باید برای او به کار گذاشته شود. بچه و شوهر سابق زن در به وجود آوردن تعلیق موثرند، در حالیکه فرهاد و شرایط جدیدی که برای زن مهیا کرده برای زندگی جدیدش آلترناتیو این تعلیق‌اند. هر وقت که زن مورد هجوم این موقعیت‌های ناپایدار قرار می‌گیرد، از فرهاد و شرایط زندگی جدیدش در مقابل آنها سود می‌جوید: از بو کردن بوی تن فرهاد در تختخواب، از گرفتن دوش آب گرم با گوش کردن به موسیقی، از لخت گشتن در آپارتمان، حس‌کردن فرهاد پشت خود هنگامی که لخت جلوی آینه ایستاده و به موسیقی گوش می‌دهد، از آغشته کردن بدن خود به روغن خوشبو کننده و ... این‌ها همه یا جزئی از آن‌ها، در مقابل هجوم خاطرات بد گذشته انجام می‌شود، کارهایی که شاید زن نمی‌توانست در ایران با وجود شوهر سنتی‌اش انجام دهد. اما همانطور که در بالا هم اشاره کردم، ناپایداری‌ای که از بین نمی‌رود برای زن، ده سال پیر شدن و از دست دادن بچه‌اش است. عنوان داستان هم به فهم این تعلیق کمک می‌کند: سرخوشی‌های ساده وجود دارد ولی نمی‌تواند جای خالی بچه و سال‌های از دست رفته را پر کند.



۷ـ انتظار: همانطور که در بالا هم اشاره کردم، عمیق‌ترین تعلیق در پایان داستان اتفاق می‌افتد:«
...هنوز پا به بیرون نگذاشته تلفن زنگ زد. قلبش فروریخت. زنگ تلفن در صبح زود، او را مضطرب می کرد...

اما نکند باز بچه بهانه اش را گرفته باشد؟ هفت صبح لس آنجلس، هشت شب تهران بود...تهی از سرخوشی های ساده چند لحظه پیش، کفش های پاشنه بلندش را با کفش های کتانی عوض کرد...پیش از آن که از در آپارتمان خارج شود بار دیگر در آینه به خود نگریست. ده سال پیر شده بود». و تمام. انتظاری از این ناب‌تر می‌خواهید؟ در پایان داستان تازه متوجه می‌شوید او ده سال پیش ازدواج کرده است و با خود می‌گویید آیا او در این مدت خود را گول می‌زده است برای ادامه‌ی زندگی‌اش؟ آیا ما همه به نوعی با خود این کار را نمی‌کنیم؟ آیا این سرخوشی‌های ساده برای این کار بوده است؟

ناپایداری‌های موجود یک به یک جواب داده می‌شود با سرخوشی‌های هر روزه، اما پرسش بزرگی که پاسخ داده نمی‌شود که نه تنها در این داستان بلکه شاید هیچ‌وقت، رنج از دست دادن بچه‌ برای یک مادر و از همان دید از دست رفتن عمری است که به پای شوهر اول گذاشته است آنهم در یک عشق (چه عشقی؟ چه کشکی؟!) یک‌طرفه از سوی شوهر سنتی‌اش. سوان می‌گوید: «...و فکر اینکه بهترین سال‌های عمرم را با زنی تلف کرده‌ام که انگ من نبوده است». و اکتاویو پاز شاعر در «دیالکتیک تنهایی»ش به آن اضافه می‌کند: «...بیشتر مردان عصر مدرن می‌توانند جمله‌ی سوان را در بستر مرگ خود تکرار کنند. و بیشتر زن‌های عصر مدرن هم می‌توانند این جمله را تنها با تغییر یک کلمه بیان کنند».

سوال‌ها بعد از پایان داستان همچنان باقی است: ‌چرا زن آدرسش را تغییر نمی‌دهد تا مرد مزاحمش نشود؟ آیا می‌تواند بچه‌اش را فراموش کند و آدرسش را تغییر دهد؟ یک مادر مسئول چگونه این کار را بکند؟ برفرض که این کار را بکند اگر در آینده‌ای نه چندان دور خواست بچه‌اش را ببیند آنوقت با چه رویی این‌کار را بکند؟ و از دیگر سو: آیا قوانین قضایی ما اصلاح می‌شود؟ کی این اتفاق می‌افتد؟‌ چه زمانی انسان‌ها به هم کلک نخواهند زد؟ چه زمانی واقعا متوجه خواهند بود که فقط یک‌بار زندگی خواهند کرد؟ ...و سوال‌های متعدد دیگر.



۸ـ صمیمیت: چه «همدردی» از این بالاتر با مادری که بچه‌اش را ازش گرفته‌اند؟ رفته رفته و با انتظاری که نویسنده می‌خواهد در خواننده برای تعلیق پایان داستان ایجاد کند همدردی ما با زن آغاز می‌شود. همانطور که در بالا هم گفتم این عناصر داستانی در ترکیب با یکدیگرند و درهم ادغام. مثلا آنجا که روایت داستان در آغاز بلند شدن زن در تختخواب و یا هنگام دوش گرفتنش در حرکت است و به گذشته و حال می‌رود، انتظار و صمیمیت ما هم با زن آغاز می‌شود. اما باز هم در پایان داستان است که ما بیشترین تبلور صمیمیت را با زن داریم. فقط نکته‌ای که اینجا حائز اهمیت است این است که هرگز این صمیمیت و همدردی نباید رنگ «ترحم» به خود بگیرد. ما هرگز نباید این حس را به خود راه دهیم. حس ترحم احساس ضعیف و مضری است که نباید اجازه دهیم نه به عنوان یک نویسنده و نه به عنوان یک خواننده در ما نفوذ کند. برای ایجاد صمیمیت بدون ابتذال، آنچه که چخوف هم آرزویش را داشت و در آن جهت تلاش می‌کرد، ما باید یاد بگیریم همدردی را بدون ترحم ابراز کنیم. که کار سختی است و احتیاج به تمرین دارد. هرچه درد عمیق‌تر و انسانی‌تر و عمومی‌تر باشد و قابل درک‌تر، میزان همدردی ما هم بیشتر است.


باتشکر از زحمات شما جناب احمدی و آرزوی موفقیت تک‌تک دوستان


هیچ نظری موجود نیست: