از برگههاي دفتر يادداشت روزانه...
(دورهي جديد، شمارۀ هفت)
آمار هم چيز خوبي است بعضي اوقات. خواب را از چشمانمان دور ميكند تا ببينيم به كجا ميرويم. جايي كه ميرويم ارزشش را دارد آيا؟ پشتيِ صندلي را تاجايي كه جا دارد به عقب هل ميدهم و پاهايم ميگذارم رويِ ميز كامپيوتر. چشهايم بسته است و ميخواهم استراحت كنم. اما اشتباهم اين است كه برنامهي پلايرم را رويِ اخبارِ فارسيزبان يكي از شبكهها تنظيم كردهام. مجري ميگويد: «سالي ششصدونود آفريقايي در معادن آفريقاي جنوبي كشته ميشوند... بيش از شصتونه هزار نفر طي قرن گذشته در معادن طلاي ژوهانسبورگ جان سپردهاند...اين تعداد در معادن ايران معادل هر شانزده روز يك نفر است». كه در ايران ميشود سالي بيستوسه نفر. اين تعداد مطمئنا به خاطر غم نان ميميرند والا فكر نميكنم هيچ رؤيايي در ذهن داشته باشند. حالا پيش خودم خيلي آرام ميگويم، طوري كه كسي نشنود: « فِك ميكنم تو يه شعري، يه بنده خدايي، يه زماني، تو يه جايي، گفته بود كه بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند!... احتمالا تو اون زماني كه اين بنده خدا اين «شعر» رو ميگفته، نه معدني كشف شده بوده و نه آفريقايي! و اِلا بيخيالِ اين يه بيت ميشده. به خاطر اينكه زماني كه اين آدما (متاسفانه البته!) دارن ميميرن ما كَكِمون هم نميگزه، چه برسه به يك عضومون!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر