۱۳۸۷۰۸۱۱

شبيهِ من



مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ سه)


همينجا نشسته. درست همينجا؛ روبه‌روي من. يا شايد هم من روبه‌روي او نشسته باشم! اصلن بهتر است بگويم روبه‌روي هم نشسته‌ايم. تمام حركات فيزيكيمان عكس يكديگر است. وقتي دستِ چپم را بالا مي‌آورم، او دستِ راستش را بالا مي‌آورد. وقتي دستِ راستم را لايِ موهايم مي‌كشم، او دستِ چپش را. اما افكارش را نمي‌دانم. به طور مثال نمي ‌دانم آيا وقتي به او مي‌انديشم، او نيز به من، به خالقش، به به‌وجود آورنده‌اش، مي‌انديشد؟ آيا او نيز همانند من دوستاني دارد؟ آيا همانند من دلش مي‌گيرد؟ همانند من شاد مي‌شود؟

اينها و خيلي چيزهاي ديگر را نمي‌دانم. اما مي‌دانم با وجودِ من است كه هستي دارد. من او را در لحظه مي‌آفرينم. او با من هست و با من ميرا مي‌شود. كافي است ديگر روبه‌رويش نباشم. آنگاه ديگر او نيست.

او شايد مثل ما آدمها نباشد كه گذشته‌اي داريم و آينده‌اي.

او زمان ندارد. با لحظه است كه وجود دارد. اصلن شايد ما اشتباه مي‌كنيم كه روزها را در قالب «زمانِ ساعت‌ها» مي‌گذاريم. آخر روزها را با ساعت‌ها و ثانيه‌ها چه‌كار؟ مگر روزها مانند تراول‌چِك اند كه به پول خُردِ ساعت‌ها و دقيقه‌ها و ثانيه‌ها بدل شود؟ كدام موجود آلي مي‌تواند ادعا كند كه روزهايش همه مانندِ هم است؟ اين ادعا از بيخ و بن بر باد است كه: فردا هم مثلِ امروز ساعت پنج همينجا مي‌بينمت. زمانِ فردايِ ما تعريف شده است. اما آيا فرداروزمان هم تعريف شده است؟

زمانِ تعريف شده‌ي انساني ما شايد تكرار شود ولي روزهايمان نه. اين وجود و اين هستي آلي ما رو به فساد است: اِنَ الاِنسانَ لَفي خُسر. اما زمان نه. اين خصوصيت مربوط به زمان نمي‌شود. چه ابداع مناسبي است اين دايره از‌برايِ ساعت.

هنوز همينجاست. نشسته است چون من. هنوز هم نمي‌دانم در اين مدتي كه به وجودش مي‌انديشيدم، او نيز به من، به خالقش مي‌انديشيده است؟

***

و حالا كه از جلويش بلند مي‌شوم، آيا در افكارش به من، به نابود كننده‌ي هستي‌اش، غرق مي‌شود؟




هیچ نظری موجود نیست: