برای مردی مانده از توصیف: توخولسکی
درخود فرورفته، با جسمی خسته و روحی آزرده پس از یک سفر، پشت
قابی بهجایمانده از یک ترافیک. در عمق، آنسوی خیابان، مرد موتورسوار. کلاه رنگپریدهی
قرمز. به زحمت دو پای خود را ستونمیکند. زنی چادری، چادر سیاه، پشت به قاب.
ایستاده کنار موتور. دخترِ نشسته پشت مرد موتورسوار روی دوپا بلند میشود. تلاش
مرد برای متعادل نگهداشتن موتور. دختر بیش از حد سنگین بهنظرمیآید. به همین
علت تعادلش را از دستمیدهد و هیکل سنگینش به سوی آغوش از پیش بازشدهی زن چادری
سقوطمیکند. زن با چابکی خاصی که از عادت میآید، دختر را در هوا میقاپد.
برخلاف زن، دختر تلاشی برای پیادهشدن ندارد. مرد موتور را به سمت خیابان کجمیکند.
زن عقبتر میرود. دختر از روی موتور کندهمیشود. زن همچنان عقبعقب میرود. پای
راست زن ستون میشود تا سقوط نکنند. مرد که حواسش به پشت بوده، حالا سربرمیگرداند.
لاستیک جلو را با چابکی خاصی که از عادت میآید از روی جدول کنار خیابان عبورمیدهد.
دختر که حالا روبهرویش ایستاده، لبخند میزند. مرد نمیخندد. در فکر عبور دادن چرخ
عقب است. دختر با لبخند گویی چیزی میگوید. کوتاه. مرد چرخ را عبور میدهد. دختر همچنان
لبخند میزند. نمیتوانگفت به تلخی. نمیتوانگفت به شیرینی. فقط لبخند میزند. قاب
جابهجا میشود. و سنگینی از قاب به ناظر... متحیر ماندن ناظر از جان بهدربردن از
این همه سنگینی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر