از دفتر یادداشتهای متفرقه
(دورهی جدید، شمارهی بیست)
The neck, and then the chain,
The head is hung in shame,
The neck, and then the chain,
The head is hung in shame.
The head is hung in shame,
The neck, and then the chain,
The head is hung in shame.
KATATONIA / My Twin
«چنان مینمود که گویی شرم عمری طولانیتر از او خواهد داشت.»
محاکمه - کافکا
در پشت متن به ظاهر سادهی اثر، تلفیقی از دو ماجرا وجود دارد که باعث تاویلی میشود که سعی کردهام آنرا در پی بیاورم. از آنرو که از علوم زیبائیشناسی در امر هنر موسیقی بیبهرهام، صرفن به تحلیل و تاویل خود از متن اثر پرداختهام و خواهان آنم که اگر خوانندهای از این علوم بهرهی کافی و وافی را دارد و با خواندن این متن یا جدا از متن، در خود نوعی گفتگوی موسیقایی با اثر میبیند، نگارنده را نیز مورد التفات خویش قرار دهد.
یک
اگر با دیدی بینامتنی به اثر نگاه کنیم، در آن پیوندی با تراژدیای میبینیم مربوط به چهارصد و هشت سال قبل از میلاد، نوشتهی اِئوریپیدس (Euripides). در این تراژدی، اورستِس (Orestes) پسر آگاممنون (Agamemnon) و کلیتمنسترا (Clytemnestra)، با ترغیب از سویِ خواهر خویش به خاطر کینهای که از مرگ پدر ـکه روزبهروز در او بیشتر میشودـ دارد، برآن میشود تا انتقام پدر را از عاشق مادرشان بگیرد. اورستِس بعد از انجام این کار، مسئول به دوش کشیدن این شرم در این تراژدی است و به تاویل مینارد جیمز کینان (Maynard James Keenan) خواننده گروه ـو کسی که وجودش اثری بیش از صرفن یک خوانندهی یک بند متال (Metal Band) در آثار گروه داردـ از این اثر، مسئول به وجود آمدن و دیده شدن این شرم در نهاد انسان. اورستِس تجسم این شرم میشود در نهاد انسان.
حال اگر با دیدی روانکاوانه به متن اثر نگاه بیندازیم، که به نوعی کامل کنندهی نگاه اول است، مینارد ج. کینانی را مشاهده میکنیم که سالها در کنار بستر مادر بر روی تخت بیمارستان و در حالت کمایش، احتمالا جملهای شبیه به این را بارها در ذهن میپرورانده:
Give me one more medicated peaceful moment.
نمیتوان از کینان و اثرش حرف زد اما از مادرِ در کمای او حرفی به میان نیاورد. جملهی بالا نزدیکترین بیان به حالت فردی است که تنها تقاضایش بازگشت به زندگی است حتی برای یک لحظه آن هم با داروییهایی که برایش تجویز میشود. اما آیا کینان چنین خواستی را برمیتابد؟
کینان با رجوع به زندگی خویش و مرگ پدر، و با رجوع به ذهن تاریخی انسان برای این خواست، بدیلی همچون اورستِس مییابد. با سالها در کنار مادر در کمای خویش ماندن، این که چرا چنان شرمی همچنان با انسان مانده است او را آزار میدهد. او اورستس درون هر انسانی را مییابد و با او لب به گفتگو میگشاید. چراکه به قول نیچه تنها با «همگنان خویش» است که گفتگو شکل میگیرد. و در این گفتگو، کینان زندگی را عین شرم میبیند و بدین شکل او خود را حامل این شرم، و در کل، هستی وجودی انسان را به پایدارندهی این شرم میبیند و از آنروست که میخواند:
One womb,
One shame,
One resolve.
و درادامه و بعد از تشخیص چنین شرمی بر قامت انسان، تنها یک راهحل مییابد:
Liberate this will,
To release us all.
میل زیستن را رها کن تا بخشودگی (آزادی) ما (نوع بشر) حاصل شود.
این نوع نگرش به هستی انسانی و شرمآلود دیدناش تا به این حد، حتی از نوع نگرش نویسندگان بزرگی چون هدایت هم فراتر میرود. میگویم فراتر میرود چون هدایت در برخی آثارش میل بازگشت به زهدان را در آثارش پرورش میدهد و بارها خواستار بازگشت به آنجاست. چراکه آنجا را جایگاهی امن و به دور از جهان شرمآلود میبیند. زهدان جائی است که در آنجا هیچ ارتباطی با دنیای خارج نداریم و آگاهی ما و به همان نسبت میزان شرممان در حد صفر باقی میماند. اما به محض خارج شدن از زهدان، رنج و شرم همدوش انسان میشود. کینان با عبور از این خواست، خواستار نفی این میل میشود. چون به زعم او پناه بردن به زهدان باز هم به نوعی زنده بودن، به نوعی در زنجیر بودن و در سلول بودن است. کینان این مطلب را در ابتدای اثرش گنجانده است. او حتی زهدان مادر را جایی امن نمیبیند چراکه اورستِسی را پرورش میدهد که کینهجو و قاتل نوع انسان است. از اینرو است که بیان میدارد:
Gotta cut away, clear away slip away and sever this umbilical residue.
کینان خواستار پاره شدن همان بندی میشود که در زهدان مادر ما را زنده نگه میدارد تا بعدها باعث پیوند دادنمان به زندگی شرمآور خارج شود. و در این خواست نوعی شدت و شتاب را میطلبد. شدت و شتابی که شاید نتیجهی سالها اندیشیدن او به این مسئله در کنار بستر مادرش باشد. کینان تنها راه خارج شدن از زیر بار این شرم را جدا کردن این بند ناف میبیند. بنابراین نظریه بازگشت به زهدان که در ادبیات بارها از سوی نویسندگان مطرح شده از نظر او بیاعتبار است. در واقع او با خواست بریدن و از ریشه برچیدن نوزاد از زهدان و رحم مادر، خواستار از بین بردن اورستِس انسان است. او با نفی این بند خواستار نیستیِ تراژدی و شرم نهفته و ناشی پس از وقوع آن است:
Keeping me from killing you.
و اما عبارت I don't wanna feel this overwhelming hostilityدر متن اثر بیشترین سویهای بینامتنی و روانکاوانه را دارد و فکر میکنم در نظر کینان نقشی محوری برای پرداخت اثر داشته است. این عبارت از سوی کینان دوبار ادا میشود و به نظرم اصلن اتفاقی نیست و به همان دو ماجرایی که در ابتدای نوشتار آوردم ارتباط دارد. این احساسی که کینان از آن حرف میزند و نمیخواهد در آن مضمحل شود چیست؟ آیا همان شرمی نیست که بر گردن اورستِس تا ابد سنگینی میکند و حال کینان آگاهانه قصد به دور انداختنش را دارد؟ آیا این احساس همان عدم توانایی در بخشیدن زندگی و یا لمحهای آرامش به مادر در بستر کمای خویش نیست؟ آیا قامت کینان زیر این بار و این احساس در همشکسته نشده است؟ این احساس هر چه باشد کینان آگاهانه خواستار غوطهور نشدن خود و انسان در آن است و از آنروست که میخواهد این بند بطنی متصل به مادر خویش را پاره کند و از همان ابتدا خواستار آن است تا از دایرهی کاملِ بازیِ مادرش کنار گذاشته شود:
Pull me in to your perfect circle.
چیزی خیلی فراتر از خواست ایوان کارامازوف که به علت ناتوانی از تحملِ بارِ سنگینِ شرمِ دیدنِ رنجِ یک مادر به خاطر مرگِ فرزند یک سالهاش، در گفتگویی با برادر راهبش آلیوشا، در عوض پس دادن بلیط آمدنش به دنیا به خدا، خواستار برداشتن این بار سنگین این شرم از روی گردهاش بود.
اگر بخواهم دلیل دیگری بر تاویلم از اثر ـو البته آنچه در ذهن کینان محوری است و در اثرهای دیگر گروه جاریـ مبنی بر اینکه که کینان با شرمآلود دیدن زندگیِ انسانی و سنگینی این بار خواستار رهاکردن «میل به زندگی» است تا انسان رها شود، بیاورم، لیریکِ اثر "When the levee breaks" از آلبوم"Emotive" است. کینان در این اثر نیز که مملو از تشبیه و استعاره است و نوع اجرایی که کاملا با متن اثر همخوان است (عبارات طوری ادا میشود که گویی موجهاییاند آرام، که با حالتی یکنواخت ولی هرآن آمادهی شکستنِ بند (یا سد) (The levee) به آن کوبیده میشود!) انسانی را تصویر میکند که گویی در زمینی (پشت یک بند) اسیر است و مدتهاست رویش کار میکند تا جلوی هجومِ شر (شکستن سد و آمدن آب در بین آدمها که باعث ویرانی است ـآشناییزدایی کینان از مفهوم خوبی و پاکی آب و بیان نسبی بودن این مطلب، و اینکه طبیعت نسبت به این مسئله کاملا بیاعتنا است. این مائیم که به «آب»، نام و مفهومِ «آب» را میدهیم و بعد از جدا کردنش از بقیه اشیاء، حالا تفسیرش میکنیم.) را بگیرد. اما از سویی عامل گریهها و زاریهای (دردها و شرمها) او نیز همین زمین فرسوده و پیری است که راوی مدتهاست رویش زندگی میکند. و در پایان با بیاثر بودن تلاشهایش در حفظ این بند، تنها ماندن و بیاثر بودن دعاها و گریهها (جالبی اثر در این بخش اینجاست که مخاطب درونی اثر باز هم مادرِ راوی است! انگار تنها کسی است که راوی میتواند به او اعتماد کند.) عزم رفتن (استعارهای از رها کردن میل زندگیِ خویش در زمین) میکند:
I'm going back to my used to be,
It's a mean old levee, cause me to weep and moan,
It's a mean old levee, cause me to weep and moan,
Gonna leave my baby, and my happy home
دو
هنگام تاویل متن اثر همچنان که «شرم» برگمان پیش چشمانم بود، مسئلهای مرا با خود درگیر کرد که با خود گفتم در پایان نوشتار به آن بپردازم:
اگر بنا بر نظر کینان قادر به قطع کردن بند نافی خود در رحم مادر باشیم تا از شرمی که بر گردن انسان است فارغ شویم و همانطور که او میگوید و از واژهی «Kill» استفاده میکند، از کینهی قتل و اتفاق آن جلوگیری کنیم، آنگاه خود مرتکب قتل (در نتیجه شرم ناشی از آن) نشدهایم؟ اگر این شرم مانند یک دایرهی کامل انسان را احاطه کرده است، راه خلاصیمان در کجاست؟ چگونه میتوان آنطور که کینان میگوید میل زیستن (به تعبیری بزرگترین ارادهی معطوف به قدرت را) را نفی کرد در صورتی که میدانیم این میل و ارادهی گلهوار سراسر تاریخ بشری را فراگرفته است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر