مايكرو فيكشن
(دورهي جديد، شمارۀ بیست و دو)
ـ ماشینتو آشغال گرفتهها!
ـ سلام!
ـ سلام...
ـ آشغال!... این آشغالا رو که زیر پاتون ملاحظه میکنید کلی قیمتشه.
ـ آره خب!
ـ ببخشید من این بلوار رو میرم تا ته، اشکالی که نداره؟
ـ راستش نه...
ـ پس میتونیم تا تهش باهم باشیم؟
ـ اوهوم... اگه فقط یه دور باشه.
ـ میدونید من دوست دارم وقتی با یکی حرف میزنم اسمشو صدا...
ـ ترانه، و شما؟
ـ شاهین.
ـ اسم واقعیات شاهینه یا دوستات بهت میگن شاهین؟
ـ نه، شاهینم... چرا اینو پرسیدی؟
ـ آخه جدیدن مردا خیلی دروغ میگن.
ـ واسه چی؟
ـ هوم..نمیدونم... شاید برای همهچی.
ـ من که یه رو بیشتر ندارم. همینشم به زور نیگر داشتم.
ـ خدا کنه!
ـ خب اگه دوس دارین یه امتحان کوچولو میکنیم.
ـ آره؟
ـ یه سوال بپرس و بعد تو چشام نیگا کن ببین دروغ میگم یا نه؟
ـ اووو! باشه... تو زن داری؟
ـ اوهوم... نیگام نکن...
ـ فکر کنم راس میگی.
ـ راستش زنمم خیلی به فکرمه. همین آجیلایی که میبینی ریخته کف ماشین، اون بهم داده. میگه وقتِ مسافرکشی اگه پشت چراغقرمز یا ترافیک موندی بخور.
ـ تو راس میگی ولی چرا ریخته زیر صندلیِ عقب؟
ـ اون داستانش مفصله... بیخیال.
ـ اوکی... خوبه. اگه نیگر داری همینجا پیاده میشم.
ـ ببینم کار داری؟
ـ هوم... راستش نه! چرا میپرسی؟
ـ آخه حرفام تموم نشده...
ـ اووو! ببینم با زنتم اینقدر حرف میزنی؟
ـ آره... خیلی بیشتر از اینا.
ـ خب... باشه. چون پسر صادقی بودی یه دور دیگه بریم اما بعدش برگرد همینجا پیاده میشم... برای چی این کار رو میکنی؟
ـ کدوم کار؟
ـ همینکه من رو سوار کردی... همینکه داری باهام حرف میزنی با اینکه زن داری؟
ـ نمیدونم... دیدی بعضی وقتها کِرم یه کاری میگیردت...
ـ چی؟ تو چی گفتی؟!... نیگر دار همینجا پیاده میشم... گفتم نیگر دار!
ـ باشه! باشه... معذرت... باشه! از دهنم پرید ببخشید...
ـ نیگر دار!... گفتم نیگر دار مرتیکهی...
ـ ترانه... ترانه، گفتم که ببخشید... بخشیدی؟
ـ میگم نیگر دار!
ـ جون شاهین... چیزی نشد که... اینقد سخت نگیر... ببین منو... آهان حالا شد!
ـ فقط همین یه دور.
ـ باشه فقط همین یه دور... حرفت این بود؟
ـ نه به خدا. یهو از دهنم پرید بیرون جون ترانه.
ـ جون منو قسم نخور!
ـ باشه. جون هرکی دوس داری... خوبه؟
ـ نه.
ـ اصلن جون خودم. خوبه؟
ـ آره.
ـ میدونی. بعضی وقتها آدم دلش میخواد با یه غریبه گپ بزنه. نمیدونم این رو حس کردی یا نه، ولی من که اینطوریم...
ـ اوهوم، ...درسته ... چه کثافتی!
ـ چی گفتی؟
ـ هیچی... گفتم زندگی چه کثافتیه!
ـ برای چی این رو میگی؟
ـ هیچی... تو با زنتم همینقدر صادقی؟
ـ منظورت چیه؟
ـ یعنی بهش گفتی بعضی وقتها دوس داری با یه زنِ غریبه گپ بزنی؟
ـ ...خب معلومه که نه، آخه...
ـ آخه چی؟ بگو... به همین خاطر گفتم زندگی کثافته! ... تو فکر کردی من کیام هان؟
ـ ترانه...!
ـ هِه! چی فکر کردی؟ فکرکردی اسم من ترانهاس؟... واقعا اینقدر سادهای؟ نشستی اونجا و داری لاسِتو با من میزنی که آخر شب که رفتی خونه فقط بخوابی رو زنت؟
ـ هوو! هو! خفه شو!
ـ اونم یه جندهاس!
ـ گفتم خفه شو زنیکهی پتیاره!
ـ تنها فرقش اینهکه به یه نفر میده...
ـ گمشو پائین... برو گمشو!... هری!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر