۱۳۸۸۱۱۱۲

پس از کار


مايكرو فيكشن

(دوره‌ي جديد، شمارۀ بیست و دو)


ـ ماشینتو آشغال گرفته‌ها!

ـ سلام!

ـ سلام...

ـ آشغال!... این آشغالا رو که زیر پاتون ملاحظه می‌کنید کلی قیمتشه‌.

ـ آره خب!

ـ ببخشید من این بلوار رو می‌رم تا ته، اشکالی که نداره؟

ـ راستش نه...

ـ پس می‌تونیم تا ته‌ش باهم باشیم؟

ـ اوهوم... اگه فقط یه دور باشه.

ـ می‌دونید من دوست دارم وقتی با یکی حرف می‌زنم اسمشو صدا...

ـ ترانه، و شما؟

ـ شاهین.

ـ اسم واقعی‌ات شاهینه یا دوستات بهت می‌گن شاهین؟

ـ نه، شاهینم... چرا اینو پرسیدی؟

ـ آخه جدیدن مردا خیلی دروغ می‌گن.

ـ واسه چی؟

ـ هوم..نمی‌دونم... شاید برای همه‌چی.

ـ من که یه رو بیشتر ندارم. همینشم به زور نیگر داشتم.

ـ خدا کنه!

ـ خب اگه دوس دارین یه امتحان کوچولو می‌کنیم.

ـ آره؟

ـ یه سوال بپرس و بعد تو چشام نیگا کن ببین دروغ می‌گم یا نه؟

ـ اووو! باشه... تو زن داری؟

ـ اوهوم... نیگام نکن...

ـ فکر کنم راس می‌گی.

ـ راستش زنمم خیلی به فکرمه. همین آجیلایی‌ که می‌بینی ریخته کف ماشین، اون به‌م داده. می‌گه وقتِ مسافرکشی اگه پشت چراغ‌قرمز یا ترافیک موندی بخور.

ـ تو راس می‌گی ولی چرا ریخته زیر صندلیِ عقب؟

ـ اون داستانش مفصله... بی‌خیال.

ـ اوکی... خوبه. اگه نیگر داری همین‌جا پیاده می‌شم.

ـ ببینم کار داری؟

ـ هوم... راستش نه! چرا می‌پرسی؟

ـ آخه حرفام تموم نشده...

ـ اووو! ببینم با زنتم اینقدر حرف می‌زنی؟

ـ آره... خیلی بیشتر از اینا.

ـ خب... باشه. چون پسر صادقی بودی یه دور دیگه بریم اما بعدش برگرد همین‌جا پیاده می‌شم... برای چی این کار رو می‌کنی؟

ـ کدوم کار؟

ـ همین‌که من رو سوار کردی... همین‌که داری باهام حرف می‌زنی با اینکه زن داری؟

ـ نمی‌دونم... دیدی بعضی وقت‌ها کِرم یه کاری می‌گیردت...

ـ چی؟ تو چی گفتی؟!... نیگر دار همین‌جا پیاده می‌شم... گفتم نیگر دار!

ـ باشه! باشه... معذرت... باشه! از دهنم پرید ببخشید...

ـ نیگر دار!... گفتم نیگر دار مرتیکه‌‌‌ی...

ـ ترانه... ترانه، گفتم که ببخشید... بخشیدی؟

ـ می‌گم نیگر دار!

ـ جون شاهین... چیزی نشد که... اینقد سخت نگیر... ببین منو... آهان حالا شد!

ـ فقط همین یه دور.

ـ باشه فقط همین یه دور... حرفت این بود؟

ـ نه به خدا. یهو از دهنم پرید بیرون جون ترانه.

ـ جون منو قسم نخور!

ـ باشه. جون هرکی دوس داری... خوبه؟

ـ نه.

ـ اصلن جون خودم. خوبه؟

ـ آره.

ـ می‌دونی. بعضی وقت‌ها آدم دلش می‌خواد با یه غریبه گپ بزنه. نمی‌دونم این رو حس کردی یا نه، ولی من که اینطوریم...

ـ اوهوم، ...درسته ... چه کثافتی!

ـ چی گفتی؟

ـ هیچی... گفتم زندگی چه کثافتیه!

ـ برای چی این رو می‌گی؟

ـ هیچی... تو با زنتم همینقدر صادقی؟

ـ منظورت چیه؟

ـ یعنی به‌ش گفتی بعضی وقت‌ها دوس داری با یه زنِ غریبه گپ بزنی؟

ـ ...خب معلومه که نه، آخه...

ـ آخه چی؟ بگو... به همین خاطر گفتم زندگی کثافته! ... تو فکر کردی من کی‌ام هان؟

ـ ترانه...!

ـ هِه! چی فکر کردی؟ فکرکردی اسم من ترانه‌اس؟... واقعا اینقدر ساده‌ای؟‌ نشستی اونجا و داری لاسِ‌تو با من می‌زنی که آخر شب‌ که رفتی خونه فقط بخوابی رو زنت؟

ـ هوو! هو! خفه شو!

ـ اونم یه جنده‌اس!

ـ گفتم خفه شو زنیکه‌‌ی پتیاره!

ـ تنها فرقش اینه‌که به یه نفر می‌ده...

ـ گمشو پائین... برو گمشو‍!... هری!

هیچ نظری موجود نیست: