فلاش فيكشن
(دورهي جديد، شماره شانزده)
ابتدا که به جایش نگاه کرد آنجا را نشناخت. کمی جلوتر رفت. نه، جای هیچشکی نبود. موزائیکهای نو، شیک و نرم سرجایشان نشسته بودند:
ـ محسن... محسن...
ـ هوم...!
ـ این گلدونایی که اینجا گذاشتیم جاشون بَده!
ـ خودت گفتی اونجا بذاریمشون واسه اینکه...
ـ میدونم. اما الان که اومدم ردشم، به نظرم... پاشو بیا جاشونو عوض کنیم!