از دفتر يادداشتهاي متفرقه
(دورهي جديد، شمارۀ بیست و چهار)
یادداشت جنبی هشدار مانند آقای سرکاری بر فیلم برلینالهدیدهیِ فرهادی دارای دو جهت اساسی است: اولی به جنبهی رفتاری به اصطلاح «منتقدان محفلی» جامعهی هنری ما میپردازد و دیگری به «شیفتگی» کارگردان اثر به فرم روایی اثر یا آثارش. در هر دو مورد به نظر میآید که ایشان شمشیر را از روبستهاند!
حرف ایشان در مورد «عدم شیفتگی» است. یکی از علاقهمندیهای ویتگنشتاین در مورد برخورد با «چیزها». اگر بخواهم عدم شیفتگی را در نقد یک اثر کمی توضیحدهم، اینطور میشود: خود و علائق خود را از متن یک اثر بیرون دیدن و میداندادن به خودآگاهی و روند منطقی تفکر در هنگام نقد و ارزیابی یک متن.
هشدار نیشدار سرکاری به داستان نخنماشدهی شیدایی منتقدان محفلی در جامعهی هنریمان، همان چیزی است که مثلن در مورد کیمیایی اتفاق افتاد و نبود یا کمبود (اگر خوشبینانه ببینم!) نقد علمی و منطقی باعث شد نه تنها آثارش را حتی تکرار نکند؛ که رشدی هم در کار نباشد و فاصلهای عظیم و نزولی بین کارهای ابتدایی و متاخرش بیفتد. شیفتگی در بین محفلهای هنری ما؛ چه در حال و چه در روزگاران گذشته، و خطابهای «استاد» به این و آن، و نبود برخوردی انتقادی از سوی بعضن همین اساتید؛ کار را به فاجعه کشانده و میکشاند. این عامل، یکی از چند عاملی است که باعث از میدان بهدرکردن هرگونه نقد منطقی و علمی بر متن یک اثر است.
در ایران دیروز و امروز و هرروز ما، اغلب رسم بر این است که اگر باب «دیالوگ» منتقد با اثر (و نه تاویل و نه هیچچیز دیگری) با متن پدید آمد؛ اثر به اوج میرود و اگر این ماجرا اتفاق نیفتاد؛ بر بدنهی اثر، از جناحین و عقب و جلو ضربات مهلکی وارد میشود. بیماریای که خود علل تاریخی دارد و برای بررسی نشانههای این بیماری مزمن میتوان به نقدهای نوشتهشده (اگر بتوان واژهی نقد را بر آنان گذاشت!) بر «خشت و آینه»ی گلستان مراجعه کرد. هرچند نوشتن از این بیماری مزمن و علائم پدیدارشناسانهی آن هم خیلیوقت است که دیگر بابطبع نیست و همه با فرض آگاهی از وجود این بیماری در ناخودآگاه انسان ایرانی و آثارش در پیکرهی نوشتهها، چیزکی مینویسند. سرکاری میتوانست در این قسمت از نوشتارش، با ذکر چند نمونه مثال از شیفتگان فرهادی، بر اعتبار آن بیفزاید.
و اما شیفتگی خود کارگردان اثر به آنچه سرکاری آنرا «فرمول فرهادی» مینامد:
تارانتینو در یکی از کنها که داور بود، در جواب پرسشی از یک خبرنگار مبنی بر نامزدی فیلمی از ایران گفته بود ایرانیها خوب فیلم میسازند اما به همان نسبت هم زیاد خود را تکرار میکنند. هرچند خود او مصداق حرفاش شد (شاید اصلن هنرمند کسی باشد که بیش از دیگران، سالها با زخم درونیاش که خود عاملی بیرونی دارد ورمیرود؟)؛ اما سخناش مصداقهای فراوانی در سینمای ما دارد. و چون این مصداقها فراوانند، نمیشود بیخیال از کنارشان گذرکرد.
سرکاری نگران این مطلب است اما برای اثبات آنچه «فرمول فرهادی» میخواند، استدلالی درخور ارائهنمیدهد. آنچه سرکاری تکرار فرم روایی ـخاصه در سه اثر متاخر فرهادیـ میخواند، لزومن نمیتواند گویای «شیفتگی» فرهادی به فرم رواییاش باشد. تنها میتوان بیانکرد که او از بین تمام تکنیکهای روایی، فرم ارسطویی را از آن بین انتخاب کردهاست و وقتی با آن ـدر شرایط محدود و سخت فعلی سینمای ما که بازهم عللی تاریخی داردـ میتواند حرفبزند، خب میزند. باید قبول کرد در حال حاضر ما با سینماگری مولف روبهرو نیستیم. او همچون سینماگر محبوبش، مهرجویی، سنت قصهگویی را حفظمیکند و از این جهت سینمایی ایرانیزهشده دارد. خیزش لاکپشتی، یا بهتر است بگویم حرکت محافظهکارانهی فرهادی در بیشتر لمسکردن خردهروایتها در شکل بخشیدن به کلانروایتها، در آثار متاخرش بیشتر آشکاراست. منظورم هرچه بیشتر تکهتکهکردن روایت و بههمریختن آنهاست. چیزی که خلاف سنت روایی ارسطویی است. به نظر میرسد او دارد آرامآرام در دریای متلاطم سینمای ما، ابتدا «خود را حفظ میکند» و در مرحلهی بعدی به فرم روایی مطلوبش میرسد.
در مورد محتوای آثار فرهادی نیز رنگ بیشتر اجتماعیشدن و عبور محافظهکارانه از برخی مرزها ملموس است. چیزی که او را احتمالن در کارهای بعدیاش با ممیزی شدیدتری روبهرو خواهدکرد. اگر فرهادی به این ممیزی تندهد، افولاش آغاز میشود.
من بیشتر دوستدارم هشدار سرکاری را مبنی بر شیفتگی؛ به این ماجرا بدانم که باید حواسمان باشد که هرچند فیلم فرهادی خوب است، اما این خوبی در سینمای دستوپا بستهی ماست که خوب است و در بیرون از این گود آنچنان حرفی برای گفتن ندارد. ایرادهایی که از فیلم میگیرد در تکرار برخی حرفها در یکی و دو سکانس، میتواند به این موضوع برگردد.
در پایان اشاره کنم که آنچه عنوان و متن نوشتهی سرکاری در ذهن من بیدارمیکند، بیشتر آسیبشناسی نقد و آسیبشناسی جامعهی هنری ماست تا نقد یک اثر.