فلاش فيكشن
(دورهي جديد، شماره بیست و سه)
تابلویِ «همه با هم به استقبال بهار میرویم»ِ شهرداری، که سر نبش خیابان نصب شده، درست قرار گرفته زیر ساختمان چهارطبقهای که زنی در طبقهی چهارمش، پارچهای را که لحظاتی پیش به طرز آشفتهای جمع کرده، رو به پائین آویزان کرده و میتکانَد.
۳ نظر:
من با این جور کارا بیشتر حال می کنم. مخصوصن اون جا که می گی: "به طرز آشفتهای جمع کرده" انگار دوربین یه لحظه وارد این خونه می شه، از نمای خیابان!
ضمنن به نظر میرسه از این مختصر تر نمی شه این حریان رو تعریف کرد.
مثل یه عکس خوب می مونه. آفرین!
ضمنن کلیشه شدن و بطالت و کسالت نوروز توش هست.
ممنون علی جان از خوندنت. همیشه سعی کردم این کار رو انجام بدم، یعنی کوتاهترین حالت ممکن تو اثر. بدون هیچ توضیح اضافهای.
در مورد اون پارچهای هم که به طرز آشفتهای جمعشده، تصویری که در ذهنم بود، مربوط میشد به پارچهای که معمولا زیر سفرههای ما ایرانیها هست و بعدش سر از کنار پنجره در میاره و خراب میشه رو سر یه رهگذر یا خیابونی که حتی صداشم نمیتونه دربیاد.
در مورد نوروزی هم که گفتی، بیشتر احوالات ما ایرانیها تو نظرم بود که انگار تغییری تو کارش نیست. ما به هم عید رو تبریک میگیم، برای هم آرزوی سالی خوش و عالی میکنیم، اما همونطور که این آرزو، معمولا کلیشهای و ظاهری در بیشتر موارد، رفتارمون هم به طبع برای خودمون و اطرافیانمون تغییر مثبتی نداره. تغییری که بشه روش حساب کرد. شاید وقتش رسیده باشه که یه تکون واقعی به خودمون بدیم. ما اصولا ملتی هستیم با لختی زیاد. برای تکون خوردن یا حرکت کردن به سمت دیگه، انرژی زیادی لازم داریم.
ارسال یک نظر